جدول جو
جدول جو

معنی متهبل - جستجوی لغت در جدول جو

متهبل(مُ تَ هََ بْ بِ)
ورزنده جهت اهل خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تدارک کننده برای اهل و عیال. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهبل
تصویر مهبل
ابتدای دهانۀ رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
کسی که کاری را قبول می کند، قبول کننده، پذیرنده، عهده دار
فرهنگ فارسی عمید
(مِ بَ)
سبک. (منتهی الارب) (آنندراج). خفیف. (از اقرب الموارد). سبک. خفیف. جلد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
لذیذشده به واسطۀ توابل و دیگ افزار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
دوستی که تباه کند و بیمار سازد دل کسی را. (آنندراج). کسی و یا چیزی که تباه می کند دوستی را. (ناظم الاطباء). نعت است از اتبال. (منتهی الارب) ، هر آنچه ضعیف می کند و بیمار می نماید و آزرده می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که توابل و دیگ افزار در دیگ می ریزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ورزیدن جهت اهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکسب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
دروغگوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حیله کننده و دروغگوی. (آنندراج) ، شکارجوینده. (آنندراج). و رجوع به اهتبال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ بِ / مُ رَ بَ)
نعت فاعلی و مفعولی از مصدررهبله. متکلم و سخن گوینده با سخن مبهم که بفهم نیاید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَبْ بِ)
پذیرنده. برگردن گرفته. پذیرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قبول کننده. آن که کاری را قبول کند: فتوت ایشان بجبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به تقبل شود.
- متقبل شدن، پذیرفتن. بپذیرفتن. متعهد شدن. برعهده گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
جامۀ کهنه و دریده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
آماسنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آماسیده و آزرده ازآماس و تهبج. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
حنظل چیننده و شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که حنظل می چیند و می شکند آن را و می جوشاند تخم وی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
گردآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرد آمده و فراهم گشته. (ناظم الاطباء). کسی که ورز میکند و کسب مینماید جهت عیال خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تهبش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بی)
سست بینایی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف البصر و سست بینایی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دست می افشاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهبی شود، تهی و خالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
فروهشته شده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). فروهشته و آویخته و آویزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهدل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ طْ طِ)
متهطلس. (ناظم الاطباء). رجوع به متهطلس و تهطل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ وْ وِ)
ترسانیده شده از شکل گرگ. (ناظم الاطباء) ، کسی که به مال چشم زخم میرساند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تهول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ قْ قِ)
آن که مانند گرانبار و با گرانی قدم می نهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَبْ بِ)
زنی که به رفتار مردان رود. (آنندراج). و رجوع به تذبل و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِ)
ریخته و فرودریده شونده مانند خاک و ریگ وجز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریخته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درخت برگ دار و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ لْ لِ)
روی درخشنده از شادی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شادمان روی و بشاش. (ناظم الاطباء) ، ابر درخشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تهلل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَبْ بِ)
ادویه دار و لذیذ شده بواسطۀ دیگ افزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به توبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَبْ بِ)
تیردار. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَهََ لْ لِ)
برکنده موی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بْ بَ)
گران سنگ و آنکه به او گویند: هبلتک امک، یعنی گم کند تو را مادر تو، مرد گوشتناک آماسیده روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه وی را هرکس لعنت کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهبل
تصویر مهبل
جای بچه اندر شکم، بچه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهول
تصویر متهول
کسی که باو چشم زخم میرسانند، ترسانیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبل
تصویر متنبل
تیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متذبل
تصویر متذبل
زن مرد روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
قبول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهبل
تصویر مهبل
((مَ بَ یا بِ))
زهدان، رحم زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
((مُ تَ قَ بِّ))
برعهده گیرنده
فرهنگ فارسی معین
پذیرا، ذمه دار، عهده دار، پذیرنده، قبول کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد