جدول جو
جدول جو

معنی متهبب - جستجوی لغت در جدول جو

متهبب(مُ تَ هََ بْ بِ)
جامۀ کهنه و دریده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهبب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متطبب
تصویر متطبب
کسی که علم طب خوانده و به امر طبابت مشغول باشد، طبیب، آنکه ادعای طبیب بودن می کند ولی در آن کار ماهر نیست
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَبْ بِ)
هلاک کننده. (آنندراج). مفسد و مهلک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتبیب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَحْ حُ)
پاره پاره شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). کهنه شدن جامه و دریدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بَ)
جای قلاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به لبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
آن که دامن چیند و میان دربندد. (آنندراج). کسی که دامن بر می چیند و آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسته شده گرداگرد کمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَبْ بِ)
کودک نیک فربه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کودک نیک فربه و کوتاه گردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَبْ بِ)
علم طب خواننده و برکاردارنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). علم طب خواننده و بکار برندۀ علم طب. (ناظم الاطباء). پزشک. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : راجعوا حارث بن کلده فانه رجل متطبب. (حدیث نبوی) ، آن که طبابت کند و طب نیکو نداند. آن که بکار علاج پردازد و پزشکی نیک نداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و همچنین برقی گوید که سرای فضلویه متطبب در آن از سرای فرعون بوده است. (تاریخ قم ص 81).
مرگ در این روزگار داروی آلام ماست
چون نشناسد کسی از متطبب طبیب.
وثوق الدوله
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَبْ بِ)
بر روی درافتنده. (آنندراج). بر روی افتاده. (ناظم الاطباء) ، مایل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ساقط شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَبْ بِ)
به قبه در آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به گنبد و قبه در می آید. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
آماسنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آماسیده و آزرده ازآماس و تهبج. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
حنظل چیننده و شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که حنظل می چیند و می شکند آن را و می جوشاند تخم وی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
گردآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرد آمده و فراهم گشته. (ناظم الاطباء). کسی که ورز میکند و کسب مینماید جهت عیال خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تهبش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
ورزنده جهت اهل خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تدارک کننده برای اهل و عیال. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبیده از این طرف به آن طرف و لرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بی)
سست بینایی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف البصر و سست بینایی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دست می افشاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهبی شود، تهی و خالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَهََ لْ لِ)
برکنده موی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَبْ بِ)
آب روان شونده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آب روان شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَبْ بِ)
دوستی نماینده. (آنندراج). شایق و عاشق و بامحبت و مهربان. (ناظم الاطباء) ، حب شده و دانه دانه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَبْ بِ)
ریخته شونده و ریخته. (آنندراج). ریخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده و ساقط شونده. (ناظم الاطباء) ، آب فرودآینده از بالا به نشیب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
پرورنده. (آنندراج). تربیت کننده و پرورنده و مربی. (ناظم الاطباء) ، گرد آینده. (آنندراج). گرد آمده. (ناظم الاطباء) ، خواهانی چیزی کننده. (از منتهی الارب). کسی که ادعای ملکیت چیزی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بَ)
هلاک شده. (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متصبب
تصویر متصبب
شارآب آب فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
پزشک نما، دانشجوی پزشکی کسی که علم طب آموخته و در آن ماهر نشده طبیب نما: کس نشناسد کنون از متطبب طبیب، پزشکان قدیم امثال ابن سینا برای تواضع از خود بدین کلمه تعبیر آورده اند جمع متطببین. توضیح متطبب یعنی کثیر العلم و العمل فی الطب فی الحدیث النبوی: راجعو احارث بن کلده فانه رجل متطبب. پیغمبر او را مدح نمود نه ذم چنانکه ظاهر مدلول باب تفعل است که بخود بستن بیجا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبب
تصویر تهبب
دریدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
روان، روانه کسی که به جهت ضعف حال یا صلاح وقت در طلب رزق توسل با سباب کند. بعضی بکسب تسبب کنند و بعضی بحکم صلاح وقت گاه بکسب و گاه بسوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحبب
تصویر متحبب
دوستی نماینده
فرهنگ لغت هوشیار