جدول جو
جدول جو

معنی متهادم - جستجوی لغت در جدول جو

متهادم
(مُ تَ دِ)
رایگان نماینده و مباح کننده خون همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). و رجوع به تهادم و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهاجم
تصویر متهاجم
هجوم کننده، حمله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
روی هم جمع شده، انبوه، فشرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
گذشته، دیرینه، پیشین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
خود را پیر خرف نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را پیرخرف مینمایاند و اظهار خرافت وپیری میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهارم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هادد)
از پی یکدیگر رونده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهاد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه در تهامه آیدو رود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بسیار آمد و شد کننده در تهامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
ویران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خراب شده و ویران شده و منهدم گشته وپایمال شده در ویرانی. (ناظم الاطباء) ، خشمناک ترساننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به تهدم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَبْ بُ)
باهم رایگان ومباح کردن خون را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهادر. (اقرب الموارد). رجوع به تهادر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
آن فاصله از زمان که برای ممانعت از عقوبت کفایت کند و مقاومت نماید در مقابل اجرای حد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
دیرینه شونده. (آنندراج). دیرینه و قدیم و پیشین و کهنه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). قدیم. (کشاف اصطلاحات الفنون). دیرینه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کهن. کهنه. مزمن (در بیماری ها). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کان نافعاً من السعال المتقادم والنوازل المنحدره من الرأس الی الصدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان آشکارا می گردیدند. (مرزبان نامه، ص 81). و رجوع به تقادم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
دعوی باطل نماینده بر یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منازع و ستیزه جو و جنگجو. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل و تهاتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
هجوم کننده و حمله نماینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهاجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
با هم مباح گرداننده خون را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متهادم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهادر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
راست ایستنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، کار درست و راست. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راست و نیک ترتیب داده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهادن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
همدیگر همنشینی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مشغول به هم صحبتی و همدمی در گفتگو و همنشینی در مجلس شراب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنادم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دِ)
نسبت داده شده از روی لیاقت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
همدیگر را هدیه دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به یکدیگر هدیه و تعارف دهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهادی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
برهم زننده و با هم کوبنده. (آنندراج). برهم زده شده و با هم کوفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوهی کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصادم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
کسی است که همیشه به خدمت بندگان قیام کند و خدمت او خالی از هواهاو شوائب نفسانی باشد، ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبۀ ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطۀ غلبۀ هوا خدمت او قبول نشود. (فرهنگ لغات و اصطلاحات سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متهدم
تصویر متهدم
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهاجم
تصویر متهاجم
هجوم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
رو به رو شونده بهم خورنده با چیزی با هم زننده با هم کوبنده جمع متصادمین
فرهنگ لغت هوشیار
دیرینه شونده دیرینه گذشته دیرینه: گفت: در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان... آشکارا میگردیدند
فرهنگ لغت هوشیار
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهادم
تصویر تهادم
خون رایگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
((مُ تَ دِ))
گذشته، پیشین
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ دِ))
کسی است که همیشه به خدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هواها و شوایب نفسانی باشد ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصادم
تصویر متصادم
((مُ تَ دِ))
به هم خورنده با چیزی، با هم زننده، با هم کوبنده، جمع متصادمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متهاجم
تصویر متهاجم
((مُ تَ جِ))
هجوم کننده، حمله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
انبوه، چگال، فشرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
همچم
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت تجاوزگر، متجاوز، حمله ور، متعدی، مهاجم، یورشگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درگیر، متناقض
دیکشنری اردو به فارسی