ناشناس. پنهانی: تا یک روز بهرام متنکروار فرصت نگاه داشت و چوبۀ تیر بر سینۀ شاه بزد و او را بکشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98). پس متنکروار و متحیرکردار پیش تخت شاه رفت. (سندبادنامه ص 112). بازرگان... به طرفی خاموش متنکروار بنشست. (سندبادنامه ص 308). پادشاه با یکی از خواص خویش متنکروار از کوشک بیرون آمد. (سندبادنامه)
ناشناس. پنهانی: تا یک روز بهرام متنکروار فرصت نگاه داشت و چوبۀ تیر بر سینۀ شاه بزد و او را بکشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98). پس متنکروار و متحیرکردار پیش تخت شاه رفت. (سندبادنامه ص 112). بازرگان... به طرفی خاموش متنکروار بنشست. (سندبادنامه ص 308). پادشاه با یکی از خواص خویش متنکروار از کوشک بیرون آمد. (سندبادنامه)
بطور ناشناس: ... تا بوقت صبحی که دیده جهان از سیاهه ظلمات و سپیده نور نیم گشوده باشد و بوزرجمهر روی بخدمت نهد متنکروار بر وی زنند و بی آسیبی که رسانند جامه او بستانند
بطور ناشناس: ... تا بوقت صبحی که دیده جهان از سیاهه ظلمات و سپیده نور نیم گشوده باشد و بوزرجمهر روی بخدمت نهد متنکروار بر وی زنند و بی آسیبی که رسانند جامه او بستانند