ناشناس. پنهانی: تا یک روز بهرام متنکروار فرصت نگاه داشت و چوبۀ تیر بر سینۀ شاه بزد و او را بکشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98). پس متنکروار و متحیرکردار پیش تخت شاه رفت. (سندبادنامه ص 112). بازرگان... به طرفی خاموش متنکروار بنشست. (سندبادنامه ص 308). پادشاه با یکی از خواص خویش متنکروار از کوشک بیرون آمد. (سندبادنامه)