جدول جو
جدول جو

معنی متنسم - جستجوی لغت در جدول جو

متنسم
(مُ تَ نَسْ سِ)
دم زننده، دم به خود کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که دریافت میکند بوی برخاسته شده از خوشبوی. رجوع به تنسم شود. بوی خوش و ملایم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که آداب وروسم چیزی را رعایت می کند ولی از حقیقت آن آگاه نیست یا به آن توجه نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنسک
تصویر متنسک
عبادت کننده، دین دار، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنعم
تصویر متنعم
کسی که در نازونعمت و برخوردار از لذت باشد، صاحب نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
دارای تبسم و لبخند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَسْ سِ)
پرستنده. (منتهی الارب) (آنندراج). دیندار و پارسا و خداپرست. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). متعبد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نیز صاحب مردی عدلی مذهب بود و عدلی مذهبان بغایت متنسک باشند. (چهارمقالۀ عروضی ص 28)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَغْ غِ)
سخن آهسته گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آهسته سراینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته خواننده و سراینده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَعْ عِ)
به ناز و نعمت گذران کننده. (غیاث) (آنندراج). فراخ و آسان زندگانی کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به ناز و نعمت گذران کننده و برخوردار از لذت و آسایش زندگانی. (ناظم الاطباء). به ناز و نعمت پرورش یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :... تحسر همی خوردم، که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. (چهارمقاله عروضی ص 109). متنعم بود و سایه پرورده. (گلستان) ، توانگر و دولتمند. (ناظم الاطباء). مالدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نیک بخت، نرم و نازک، آن که حتی المقدور سعی و کوشش میکند و بکار می برد قوت و قدرت خود را. (ناظم الاطباء) ، برهنه پای رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). ستیهنده به راندن ستور. (آنندراج). به تندی و تیزی رانندۀ ستور، سازوارو موافق، پرسنده و پرسش کننده از هر کسی، برهنه پای رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَظْ ظِ)
مروارید که درکشیده و راست گردد در رشته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیک به رشته کشیده، آراسته و مرتب. (ناظم الاطباء). رجوع به تنظم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِ)
آغازکننده کاری را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آغاز کننده. (ناظم الاطباء) ، نرم و ملایم در پرسش علم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنشم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دندان سست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
آراسته. ترتیب داده. انتظام داده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنسق و تنسیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
کسی که بروی درمی افکند حریف خود را در کشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به تنسف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَسْ سِ)
به علامت پی برنده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسم شود، داغدار، و فی الحدیث الشیخ المتوسم، ای المتحلی بسمهالشیوخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داغدار، نشان دار، قیافه دان. (ناظم الاطباء). عالم به علم قیافه. عالم به علم فراست. اهل فراست. صاحب فراست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان فی ذلک لایات للمتوسمین. (قرآن 75/15)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دریافت کننده نیکویی و احسان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
رسن گسسته شونده و گسسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن گسسته شده. (ناظم الاطباء) ، جامۀ پاره پاره فرو ریخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دعوی کننده خویشی و نزدیکی کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادعا کننده خویشی و نزدیکی. (ناظم الاطباء). رجوع به تنسب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
پشیمان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشیمان و نادم و متأسف. (ناظم الاطباء). نادم. پشیمان. ندمان. ندیم، فکانی سبابهالمتندم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تندم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَوْ وِ)
خواب آلوده و خوابیده. (ناظم الاطباء) ، خواب دیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تنوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم. (آنندراج) (غیاث). آن که در آداب و رسوم کتابت تأمل و تفرس کند: هر چند دبیری صناعت بلندی است و از آن برتر است که مترسمان گمان برده اند. (دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین) ، کسی که نشان سرای و خانه می جوید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که درس می دهد. (ناظم الاطباء). درس گوینده. (از منتهی الارب) ، آن که بیاد می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَنْ نِ)
برآینده بر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). برآمده. (ناظم الاطباء) ، نشانیده شده. نهاده شده بر چیزی. (ناظم الاطباء) ، کسی که ناگاه و به طور غفلت چنگ می زند وفرامی گیرد. (ناظم الاطباء). ناگاه فروگیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسنم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خِ)
آن که نخامه اندازداز سینه یا بینی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تف میکند و خلط سینه می اندازد وبینی میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنخم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنجم
تصویر متنجم
ستاره شناس گاه شناس
فرهنگ لغت هوشیار
دیندار و عبادت کننده نیایشگر پرستنده عبادت کننده جمع متنسکین: و نیز صاحب مردی عدلی مذهب بود و عدلی مذهبان بغایت متنسک باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنعم
تصویر متنعم
به ناز و نعمت گذران کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسم
تصویر مترسم
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
کرپمند (کرپ جسم)، مهین کار، بر شونده جسم گیرنده، تناور، آنکه بر کاری و عملی بزرگ شود جمع متجسمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
آهسته خنده کننده، تبسم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
((مُ تَ بَ سِّ))
خندان، خنده رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجسم
تصویر متجسم
((مُ تَ جَ سِّ))
جسم گیرنده، تناور، آن که بر کاری و عملی بزرگ شود، جمع متجسمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
((مُ تَ قَ سِّ))
پراکنده شونده، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنسک
تصویر متنسک
((مُ تَ نَ سِّ))
پرستنده، عبادت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنعم
تصویر متنعم
((مُ تَ نَ عِّ))
توانگر، کسی که در ناز و نعمت است
فرهنگ فارسی معین