جدول جو
جدول جو

معنی متنحل - جستجوی لغت در جدول جو

متنحل
(مُ تَ نَحْ حِ)
به دروغ ادعا کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنحل و انتحال شود
لغت نامه دهخدا
متنحل
چامه دزد
تصویری از متنحل
تصویر متنحل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متنزل
تصویر متنزل
نزول کننده، فرودآینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکحل
تصویر متکحل
کسی که به چشم هایش سرمه کشیده، سرمه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
آنکه خود را به مذهبی ببندد، آنکه شعر کس دیگر را به خود نسبت بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حِ)
چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
وین جاهلان ملمعکارند و منتحل
زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند.
خاقانی.
رجوع به انتحال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خِ)
مالک بن عویمربن عثمان هذلی. ملقب به ابواثیله، شاعری است از نوابغ هذیل. صاحب اغانی قصیده ای را باو نسبت داده است که در رثاء پسرش اثیله گفته است. (از اعلام زرکلی ج 3ص 829). رجوع به البیان و التبیین، ج 1 ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَحْ حِ)
مکرنماینده و فریبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مکار و حیله باز و فریبنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَزْ زِ)
به درنگ و مهلت فرود آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته و به درنگ فرودآینده. (ناظم الاطباء). فرود آینده و نازل شونده:
تأیید خدایی به تن او متنزل
اقبال سمایی به رخ او متوجه.
منوچهری.
رجوع به تنزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
دست پاک کننده به مندیل. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به کار می برد رومال و یا دستمال را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تندل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خِ)
آن که بهترین را برگزیند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که برمیگزیند بهترین چیزی را. (ناظم الاطباء) ، بیزنده و غربال کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تنخل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَحْ حا)
محل برگشت، جای سود و منفعت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَحْ حی)
نعت است از تنحّی. (منتهی الارب). زائل شونده و دور شونده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر چیز زایل شده و دور شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنحی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صِ)
معاف شده و بخشیده شده و عفو شده و بی گناه و بی جرم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَحْ حِ)
کسی که در میان اخبار تفحص و تجسس میکند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنحس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَبْ بِ)
تیردار. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَحْ حِ)
مرد خشک اندام بدحال. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پژمرده وخشک پوست شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَحْ حِ)
سرمه کشنده یعنی آن که در چشم خود سرمه کشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرمه کشیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَحْ حِ)
به تکلف نماینده فحولت را در لباس و طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحل و فحولت شود، با گشن ماننده. (از منتهی الارب) ، درخت که بار نیارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَحْ حِ)
گلناک و آلوده به گل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
آن که چیزی را نقل شراب گرداند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تنقل میکند و پس از جام شراب جهت مزه چیزی میخورد. (ناظم الاطباء) ، بسیار برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، ترجمه شده و از زبانی به زبانی دیگرنقل شده، نقل کرده شده، قابل حمل و نقل. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَعْ عِ)
نعل پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کفش و نعل پوشیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنعل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
کسی که نافله بجای می آورد، یعنی عبادتی که واجب نبود، کسی که افزونتر از یاران برای اصحاب خود غنیمت گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَمْ مِ)
جنبنده و بعض قوم در آینده در بعض. (آنندراج) (از منتهی الارب). جنبنده مانند مورچه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَحْ حِ)
دور شونده از جای. (آنندراج). کسی که دور می رود و عزلت می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَحْحِ)
کوچ کننده. (آنندراج). کوچ کننده و سفر کننده. (ناظم الاطباء). کسی که به ناپسند پیش آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به ترحل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
به خود بسته انتحال شده بخود بسته (شعر دیگری را) : (در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان) (رشید و طواط. المعجم. مد چا. 216: 1) انتحال کننده بخود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمحل
تصویر متمحل
مکر نماینده و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبل
تصویر متنبل
تیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنزل
تصویر متنزل
فرود آینده و نازل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکحل
تصویر متکحل
سرمه کشنده سرمه کشنده جمع متکحلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترحل
تصویر مترحل
فرا رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
((مُ تَ حِ))
انتحال کننده، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکحل
تصویر متکحل
((مُ تَ کَ حِّ))
سرمه کشنده، جمع متکحلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنزل
تصویر متنزل
((مُ تَ نَ زِّ))
فرود آینده، نزول کننده
فرهنگ فارسی معین