جدول جو
جدول جو

معنی متناشد - جستجوی لغت در جدول جو

متناشد
(مُ تَ شِ)
همدیگر شعر خواننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تناشد شود
لغت نامه دهخدا
متناشد
(مُ تَ شَ)
الشعر المتناشد، شعری که در میان مردم به آواز بلند خوانده شود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحاشی
تصویر متحاشی
هراسان، ترسان، بیمناک، در حال ترس و بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاعد
تصویر متقاعد
کسی که مجاب شده است، مجاب، بازنشسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متباعد
تصویر متباعد
دور از یکدیگر، دور
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بهم شعر خواندن. (زوزنی). همدیگر شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قول الاعشی: و اذا تنوشد فی المهارق انشدا، ای اذا تناشده العباد بمعنی تداعوه و طلبوا منه بحق الکتب المنزله اطلبهم و اجابهم. (الاساس، از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نادد)
پراکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، پراکنده. (ناظم الاطباء). متفرق. (از اقرب الموارد) ، از هم گریزنده و رمنده. (آنندراج) (منتهی الارب). فرار کرده و گریخته بطور پریشان و بی ترتیب. (ناظم الاطباء). متخایف و متنافر. (از اقرب الموارد). و رجوع به تناد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مست شده از شراب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
فراهم شونده و در یکدیگر آویزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته و متصل و درهم آویخته و درهم درآمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناشب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
سخت و دشوار. (آنندراج) (منتهی الارب) ، دشواری کننده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با همدیگر سختی ودشواری کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تناکد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
مسافران که هر کسی چیزی از نفقه بیرون آورد برابر یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هر یک از مسافران که چیزی از انبان خود بیرون آورند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناهد شود
لغت نامه دهخدا
بالا رونده فرا یاز بالا رونده بر بلندی رونده جمع متصاعدین، فرایاز. توضیح در هر تصاعد عددی یا هندسی هر جمله را متصاعد یا فرایاز نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماشی
تصویر متماشی
آمد و شد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
فرکس فرکست کفیده از هم باز شده شکافته و ترکیده از هم پاشنده از هم پاشیده ویران پریشان بر ساخته فارسی گویان از تلاش ترکی کوشنده جوینده مضطرب و معدوم، مرده، نابود و فانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاشر
تصویر متعاشر
با هم نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقد
تصویر متعاقد
با همدیگر عهد و پیمان نماینده، هم شرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاهد
تصویر متعاهد
هم عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاید
تصویر متزاید
اضافه شده، زیادتر و افزونتر و فراوانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزائد
تصویر متزائد
متزاید در فارسی افزون افزون شونده
فرهنگ لغت هوشیار
دور شونده به یکسو شونده دور شونده بیکسو شونده کناره گیر: هر چند از آن نهب و تاراج از سلطان متحاشی و مستشعر بودند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بجای خود بنشیند و بحق خود قانع باشد، آنکه از کاری دست بردارد و توقف کند، بازنشسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهد
تصویر متجاهد
کوشش کننده سعی کننده و زحمت کشنده و جهد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاسد
تصویر متحاسد
حسد کننده و رشک برنده بر یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
وا گرا دور شونده از هم دور: پس گوییم که همچنین که کارهاء دنیا وی را دو طرف متباعدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناشد
تصویر تناشد
برای همدگر شعر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناشد
تصویر تناشد
((تَ شُ))
بر هم خواندن، با هم سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصاعد
تصویر متصاعد
((مُ تَ ع))
بالارونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزاید
تصویر متزاید
((مُ تَ یِ))
افزون شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقاعد
تصویر متقاعد
((مُ تَ عِ))
قانع، بازنشسته، آماده پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاهد
تصویر متعاهد
((مُ تَ هِ))
آن که با دیگری عهد و پیمان بندد، هم عهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاقد
تصویر متعاقد
((مُ تَ قِ))
آن که پیمان می بندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلاشی
تصویر متلاشی
((مُ تَ))
از هم پاشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصاعد
تصویر متصاعد
فرایاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متلاشی
تصویر متلاشی
فرو پاشنده، فروریخته
فرهنگ واژه فارسی سره