جدول جو
جدول جو

معنی متمشر - جستجوی لغت در جدول جو

متمشر
(مُ تَ مَشْ شِ)
آن که اثر توانگری پیدا شود بر او. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از منتهی الارب). بظاهر مالدار و توانگر. (ناظم الاطباء) ، برگ تازه و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمشر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمشی
تصویر متمشی
راه رونده، کنایه از انجام شده، جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشمر
تصویر متشمر
آماده شونده برای کاری، آماده و مهیا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِ)
خداوند بسیار خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). خداوند خرمای بسیار. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ شِ)
از ’وش ر’، زنی که درخواست می نماید این که دندانهای وی را روشن و تیز نمایند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتشار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
چیزی ورزیدن که بدان جامه خرد جهت اهل خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگ و شاخ برآوردن درخت، اثر توانگری پیدا شدن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز شدن. (از اقرب الموارد) ، سبز شدن برگ، جامه پوشیدن مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
درخت پوست باز شده و پوست کنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مارر)
کشتی گرفته. (ناظم الاطباء) ، هما متماران، یعنی آن دو با یکدیگر کشتی میگیرند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمَخْ خِ)
کسی که برابر باد می ایستد، آن که پشت به باد میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَزْ زَ)
کسی که به یکبار شیر میدوشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَزْ زِ)
آن که یک یک مکد و اندک نوشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می نوشد یا می مکد اندک اندک. (ناظم الاطباء). رجوع به تمزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شِ)
کسی که می خاید کنار استخوان را و می مکد مغز آنرا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمشش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شِ)
پاک کننده خود را از پلیدی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک کننده خود را از نجاست و پلیدی. (ناظم الاطباء) ، کسی که میخورد هر آنچه در کاسه بود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شِ)
جامه که پاره شود. (آنندراج). جامۀ پاره و دریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شب که آخر گردد. (آنندراج) (منتهی الارب). شب به آخر رسیده. (ناظم الاطباء) ، پوست برکنده و برهنه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمشق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شی)
دونده و راننده. (ناظم الاطباء). جاری و روان شونده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به تمشی شود، فارسیان بمعنی سرانجام یافتن کار و سرانجام پذیر استعمال نمایند. (آنندراج).
- متمشی شدن کار و جز آن، جریان یافتن آن. به سامان رسیدن و برقرار گشتن آن: تابه مدد رأی و کمال دهای ایشان کار پسر متمشی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 316). در مدتی نزدیک کار او به ثریا رسید و ریاستی متمشی شد که در بلاد خراسان بدان رونق و آئین کس نکرده بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). و چون دانست که کاری متمشی نخواهد شد و اهل شهر غالب بودند از آنجا عزیمت سبزوارکرد. (جهانگشای جوینی). همت مصروف داشتم بر آن که مجموع این اخبار در یک کتاب بیابم یا از یک کس بشنوم مقدور و متمشی نشد. (تاریخ قم ص 12).
- متمشی گردیدن، سرانجام یافتن. سرانجام پذیرفتن:
از پی او مرو ای کبک که اینطور خرام
نیست کاری که ز هر کس متمشی گردد.
سید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَصْ صِ)
آن که باقی شیر را دوشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می دوشد باقی شیر را. (ناظم الاطباء) ، کسی که به سرانگشتان یا به سبابه و ابهام می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پی روی نماینده، پراکنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَطْ طِ)
در باران شونده و پیش باران شونده. (از منتهی الارب). به تنزه رفتن پس از باران. (از اقرب الموارد) ، اسبان که به همدیگر پیشی گیران آیند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَضْ ضِ)
آن که خویشتن را به مضریان مانند کند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که خود را به مردمان مضر شبیه می کندو به آنها نسبت میدهد. (ناظم الاطباء) ، آن که بر گروه مضر خشم می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمضر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
رنگ روی که برگردد از خشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی از خشم برگردیده رنگ. (ناظم الاطباء) ، موی افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَکْ کِ)
رنگ کرده با گل سرخ و گیاه مکره. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به ممتکر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن که او را از خرما توشه داده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَهَْ هَِ)
شیر زیرک در شکارافکنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زیرک و ماهر و رسا. (ناظم الاطباء). رجوع به تمهر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نرۀ سخت و درشت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متمئرّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ ءِرر)
از ’ت م ر’، نره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازمحیطالمحیط). نرۀ سخت و نرۀ سخت نعوظ. (ناظم الاطباء) ، کلاکموش سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط) ، نیزۀ سخت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِ)
گسترده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گسترده شده در اطراف. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
آمادۀ کار. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا و آماده شدۀ برای کاری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : چون... فضیحت خود بدید (شتربه) ... مستعد و متشمر روی بگرداند. (کلیله و دمنه). و مستعد و متشمر بایستاد ناگاه به آبی برسید (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268). و سلطان مستعد کار شد و متشمر کارزار و جملۀ اعیان خانان را حاضر کرد. (جهانگشای جوینی). مستعد و متشمر کار گشتند و خواستند که آن عزیمت بامضا رسانند. (جهانگشای جوینی). و سلطان مستعد کار شد و متشمر کارزار. (جهانگشای جوینی ص 168 ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مِ)
رطب که بحد خرما رسد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رطب خرما شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تتمیر شود، خرمابن که دارای خرما باشد، پرورش یافته با خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
روان شونده، سرانجام پذیر: در فارسی مش کننده راه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنشر
تصویر متنشر
گسترده گردنده، گسترده شده در اطراف
فرهنگ لغت هوشیار
کار آماده دامن بکمر زده، آماده کننده خود برای کاری آماده مهیا: و سلطان مستعد کار شد و متشمر کار زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
((مُ تِ مَ شّ))
رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشمر
تصویر متشمر
((مُ تَ شَ مِّ))
آماده، آماده برای انجام کار
فرهنگ فارسی معین