جدول جو
جدول جو

معنی متمرص - جستجوی لغت در جدول جو

متمرص
(مُ تَ مَرْ رِ)
بازشونده و جدا شونده از چیزی، چون پوست از جو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمرن
تصویر متمرن
خوی گرفته، معمول، رایج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
تمرد کننده، سرکش، نافرمان، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِ)
خداوند بسیار خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). خداوند خرمای بسیار. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
محکم و راست. (آنندراج) (از اقرب الموارد). میزان مترص، ترازوی راست و محکم. (منتهی الارب) (آنندراج). ترازوی راست و عدل و محکم. (ناظم الاطباء). میزان تریص و مترص، عدل لایحیف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ / مُ تَرْ رِ)
محکم کننده و راست گرداننده. (آنندراج). کسی که محکم می کندو استوار می نماید و پایدار می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رفتن چیزی، یقال: تمرص القشر عن السلت، ای طار عنه. یعنی، رفت پوست از جو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
زمین پاک چریده. (آنندراج). دشت پاک چرانیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سرکش و نافرمان و بغی. (غیاث) (آنندراج). سرکش و پیشی گیرنده. (منتهی الارب). ستنبه. (دستوراللغه) (زوزنی). شوخ. (از لغتنامه مقامات حریری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گردن کش. طاغیه. خودکامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرکش و پیشی گیرنده و یاغی و نافرمان. (ناظم الاطباء) : رکن الدنیا والدین غیاث الاسلام والمسلمین قامعالعداه والمتمردین... (سندبادنامه ص 8). و رجوع به تمرد شود، جبار. دش خدای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (: ومما یوجد لفیثا غورس من الکتب) کتاب الارثما طیقی کتاب الالواح... رساله الی متمرد سقلیه. (عیون الانباء ج 1 ص 43)، بی ریش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سوده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرس شود، فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). متعرض شونده کسی را به شر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سست در کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سست و ناتوان و کودن و بیدل. (ناظم الاطباء). رجوع به تمرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
موی افتنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده موی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمرط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
شتابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جلد و شتاب. (ناظم الاطباء) ، جویندۀ چراگاه، کسی که بینی وی در خشم می جنبد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رَ)
جای غلطیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جایی که اسب در آن غلط میزند و میغلطد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
غلطنده در خاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب در خاک غلطنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمرغ شود، جای لغزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
اسب فربه شدن گرفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمَرْ رِ)
خوی گیرنده بر چیزی. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صاحب فضل. (آنندراج) ، افزون و زیاده و فراوان، برکنار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، مستعمل و معمول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمَرْ رَ)
رنگ کرده به مریق یا به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رنگ کرده به زعفران و گل کافشه. (ناظم الاطباء). جامۀ رنگ کرده به عصفر یا زعفران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ ری)
آراسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته شده و زینت گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَصْ صِ)
آن که باقی شیر را دوشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می دوشد باقی شیر را. (ناظم الاطباء) ، کسی که به سرانگشتان یا به سبابه و ابهام می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پی روی نماینده، پراکنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَصْ صِ)
یک یک مکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که می مکد یا جرعه می نوشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تمصص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
دردآگین شکم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دردآگین روده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمعص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمَغْ غِ)
دردآگین شکم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمغص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ)
آن که برهد و رسته. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رسته و رهایی یافته و آزاد شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تملص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَهَْ هَِ)
فرورونده در آب. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فرورفته در آب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمهص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَرْ رِ)
افترا کننده. (آنندراج). افتراگوینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخرص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مِ)
رطب که بحد خرما رسد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رطب خرما شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تتمیر شود، خرمابن که دارای خرما باشد، پرورش یافته با خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرع
تصویر متمرع
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
خوی گیرنده، برتر منش خوی گیرنده بر چیزی عادت پذیر، صاحب فضل جمع متمرنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعرص
تصویر متعرص
ماندگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
((مُ تَ مَ رِّ))
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
صفت سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن کش، متجاسر، یاغ، یاغی
متضاد: رام، مطیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد