مؤنث متماحل. خانه های دور از خانه ها. یقال دار متماحله، ای متباعده. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود، فلاه متماحله، دشت بی کران. بیابان بعید الاطراف. (از اقرب الموارد). رجوع به متماحل شود
مؤنث متماحل. خانه های دور از خانه ها. یقال دارُ متماحله، ای متباعده. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود، فلاه متماحله، دشت بی کران. بیابان بعید الاطراف. (از اقرب الموارد). رجوع به متماحل شود
از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث) ، مأخوذ ازتازی، رایج و روان و معمول و معلوم و رسمی و معهود. (ناظم الاطباء). مؤنث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کماینبغی کوشیده... (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین)
از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث) ، مأخوذ ازتازی، رایج و روان و معمول و معلوم و رسمی و معهود. (ناظم الاطباء). مؤنث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کماینبغی کوشیده... (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین)
شکستگی سر که به گوشت رسیده باشد. (صراح اللغه). قسمتی از شکستگی سر که جراحت از گوشت بگذرد و بر آن پوست که بر استخوان پوشیده است برسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شجه، یعنی شکستگی که به گوشت رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شکستگی که بگوشت رسد و به سمحاق نرسد. (بحرالجواهر). آن جراحت که از پوست بگذرد و بسمحاق نرسد. (مهذب الاسماء). جارمه. باذله (در شکستگی سر). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، امراءه متلاحمه، زن تنگ کس از بسیاری گوشت کرانۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زنی که فرج وی از بسیاری گوشت کرانۀ آن تنگ باشد. (ناظم الاطباء). زن تنگ فرج. (مهذب الاسماء) ، زن که کسی جماع آن نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که کس با وی جماع نتواند. (ناظم الاطباء)
شکستگی سر که به گوشت رسیده باشد. (صراح اللغه). قسمتی از شکستگی سر که جراحت از گوشت بگذرد و بر آن پوست که بر استخوان پوشیده است برسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شجه، یعنی شکستگی که به گوشت رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شکستگی که بگوشت رسد و به سمحاق نرسد. (بحرالجواهر). آن جراحت که از پوست بگذرد و بسمحاق نرسد. (مهذب الاسماء). جارمه. باذله (در شکستگی سر). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، امراءه متلاحمه، زن تنگ کس از بسیاری گوشت کرانۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زنی که فرج وی از بسیاری گوشت کرانۀ آن تنگ باشد. (ناظم الاطباء). زن تنگ فرج. (مهذب الاسماء) ، زن که کسی جماع آن نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که کس با وی جماع نتواند. (ناظم الاطباء)
محال. زور آزمودن با هم تا ظاهر شود کدام زورآورتر است، با هم دشمنی نمودن، با هم فریفتن و مکر کردن، به فریب خواستن و جستن کاری را، پایان کاری نگریستن، خصومت کردن. دشمنی نمودن، هلاک کردن. (منتهی الارب). رجوع به محال شود
مِحال. زور آزمودن با هم تا ظاهر شود کدام زورآورتر است، با هم دشمنی نمودن، با هم فریفتن و مکر کردن، به فریب خواستن و جستن کاری را، پایان کاری نگریستن، خصومت کردن. دشمنی نمودن، هلاک کردن. (منتهی الارب). رجوع به محال شود
متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات
متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات