جدول جو
جدول جو

معنی متماثله - جستجوی لغت در جدول جو

متماثله
(مُ تَ ثِلَ)
مؤنث متماثل. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
متماثله
مونث متماثل
تصویری از متماثله
تصویر متماثله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متماثل
تصویر متماثل
چیزی که مانند چیز دیگر باشد مانند هم، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماثله
تصویر مماثله
مانند شدن، مثل هم شدن، کسی یا چیزی را به دیگری مانند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمایل
تصویر متمایل
کسی که به چیزی مایل است، کج شونده، خمیده، مایل گشته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خِ لَ/ لِ)
مؤنث متداخل و رجوع به متداخل شود.
- حمای متداخله، آن است که تب اول، آخر نشده باشد که دیگری پیدا شود. (بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ لَ)
مؤنث متبادل.
- حمای متبادله، آن است که یک تب به آخر رسیده سپس تب دیگر ظاهر شود. (بحرالجواهر، یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به متبادل و تبادل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَ لَ)
از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث) ، مأخوذ ازتازی، رایج و روان و معمول و معلوم و رسمی و معهود. (ناظم الاطباء). مؤنث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کماینبغی کوشیده... (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَ / وِ لَ / لِ)
از متداوله عربی، اسم فاعل. مؤنث متداول. ج، متداولات و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ عَ)
مؤنث متمانع: و الادویه المسهله والمدره فی اکثر الاثر متمانعه الافعال. (ابوعلی سینا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تمانع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ لَ)
مؤنث متقابل: احترامات متقابله. معاملۀ متقابله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ لَ)
ملخ بر هم نشسته و لازم گرفته یکدیگر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاظل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
مشابه و مانند همدیگر شونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همسرو مانند هم و مثل هم. (ناظم الاطباء) ، بیماری که به به شدن نزدیک شود. (آنندراج). بیمار به شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تماثل شود، در حساب هر دوعدد که متساوی یکدیگر باشند متماثلان خوانند چون چهار و چهار. (از نفایس الفنون). دو عددی که هم از لحاظقدر مطلق و هم از لحاظ علامت مانند هم باشند چون ’8 و 8’ و ’5 و 5’ متماثلان باشند. رجوع به تماثل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
مماثلت. مماثله. مانند و مشابه گردیدن. (از ناظم الاطباء). مانند شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با کسی یا چیزی مانیدن. (دهار). مانند یکدیگر شدن. (از منتهی الارب). تماثل. مشابهت. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، تشبیه کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ لَ)
مؤنث متماحل. خانه های دور از خانه ها. یقال دار متماحله، ای متباعده. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود، فلاه متماحله، دشت بی کران. بیابان بعید الاطراف. (از اقرب الموارد). رجوع به متماحل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متواصله
تصویر متواصله
مونث متواصل جمع متواصلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاثره
تصویر متاثره
مونث متاثر جمع متاثرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباله
تصویر متباله
گول نما
فرهنگ لغت هوشیار
متامله در فارسی مونث متامل: درنگ کننده، فرجام اندیش مونث متامل جمع متاملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متموله
تصویر متموله
مونث متمول جمع متمولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایزه
تصویر متمایزه
مونث متمایز جمع متمایزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماثلین
تصویر متماثلین
جمع متماثل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
متمادیه در فارسی مونث متمادی: دیر باز دیرند مونث متمادی: ادوار متمادیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمازجه
تصویر متمازجه
مونث متمازج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادله
تصویر متعادله
مونث متعادل
فرهنگ لغت هوشیار
متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهله
تصویر متجاهله
مونث متجاهل جمع متجاهلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخله
تصویر متداخله
متداخله در فارسی مونث متداخل: همخلیده مونث متداخل جمع متداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثله
تصویر مماثله
مماثله و مماثلت در فارسی: مانندگی مانند شدن، مانندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماثل
تصویر متماثل
مانند هم، همانند چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمثله
تصویر متمثله
مونث متمثل جمع متمثلات
فرهنگ لغت هوشیار
متمایله در فارسی مونث متمایل خمیده، گراینده، کج شونده مونث متمایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایل
تصویر متمایل
به اینطرف و آنطرف جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماثل
تصویر متماثل
((مُ تَ ثِ))
مانند هم، شبیه یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
شبیه، مانند، مثل، همانند
متضاد: متفاوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد