از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث) ، مأخوذ ازتازی، رایج و روان و معمول و معلوم و رسمی و معهود. (ناظم الاطباء). مؤنث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کماینبغی کوشیده... (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین)
از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث) ، مأخوذ ازتازی، رایج و روان و معمول و معلوم و رسمی و معهود. (ناظم الاطباء). مؤنث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کماینبغی کوشیده... (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین)
مشابه و مانند همدیگر شونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همسرو مانند هم و مثل هم. (ناظم الاطباء) ، بیماری که به به شدن نزدیک شود. (آنندراج). بیمار به شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تماثل شود، در حساب هر دوعدد که متساوی یکدیگر باشند متماثلان خوانند چون چهار و چهار. (از نفایس الفنون). دو عددی که هم از لحاظقدر مطلق و هم از لحاظ علامت مانند هم باشند چون ’8 و 8’ و ’5 و 5’ متماثلان باشند. رجوع به تماثل شود
مشابه و مانند همدیگر شونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همسرو مانند هم و مثل هم. (ناظم الاطباء) ، بیماری که به به شدن نزدیک شود. (آنندراج). بیمار به شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تماثل شود، در حساب هر دوعدد که متساوی یکدیگر باشند متماثلان خوانند چون چهار و چهار. (از نفایس الفنون). دو عددی که هم از لحاظقدر مطلق و هم از لحاظ علامت مانند هم باشند چون ’8 و 8’ و ’5 و 5’ متماثلان باشند. رجوع به تماثل شود
مماثلت. مماثله. مانند و مشابه گردیدن. (از ناظم الاطباء). مانند شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با کسی یا چیزی مانیدن. (دهار). مانند یکدیگر شدن. (از منتهی الارب). تماثل. مشابهت. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، تشبیه کردن. (از اقرب الموارد)
مماثلت. مماثله. مانند و مشابه گردیدن. (از ناظم الاطباء). مانند شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با کسی یا چیزی مانیدن. (دهار). مانند یکدیگر شدن. (از منتهی الارب). تماثل. مشابهت. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، تشبیه کردن. (از اقرب الموارد)
مؤنث متماحل. خانه های دور از خانه ها. یقال دار متماحله، ای متباعده. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود، فلاه متماحله، دشت بی کران. بیابان بعید الاطراف. (از اقرب الموارد). رجوع به متماحل شود
مؤنث متماحل. خانه های دور از خانه ها. یقال دارُ متماحله، ای متباعده. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود، فلاه متماحله، دشت بی کران. بیابان بعید الاطراف. (از اقرب الموارد). رجوع به متماحل شود
متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات
متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات