جدول جو
جدول جو

معنی متلین - جستجوی لغت در جدول جو

متلین
(مُ تَ لَیْ یِ)
نرم گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و ملایم. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چاپلوس. رجوع به تلین شود، بارحم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متلون
تصویر متلون
رنگ به رنگ، کنایه از کسی که مرتباً به رنگی درمی آید و تغییر فکر و عقیده می دهد، کنایه از گوناگون، مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبین
تصویر متبین
آشکار، روشن، واضح، ظاهر، هویدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعین
تصویر متعین
آنکه از طبقۀ اجتماعی بالایی برخوردار باشد، از طبقۀ اعیان، سرآمد، برجسته، مقرر، محقق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متزین
تصویر متزین
زینت یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدین
تصویر متدین
بادیانت، با ایمان، دین دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَیْ یِ)
وقت رفته و زمان گذشته. (ناظم الاطباء) ، هلاک شده و فوت شده، آن که منتظر وقت طعام خود باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تحین شود
لغت نامه دهخدا
در تداول این کلمه در ترکیب عطفی ’خونین و مالین’ به کار رود به معنی به خون آلوده شده و به خون کشیده شده، و رجوع به خونین شود
لغت نامه دهخدا
ادیبی گوید:قریه ای است بر کنار شط جیحون، (از معجم البلدان)
ابوسعد گوید: قریه ای است از قرای باخرز، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ابوسعد گوید: کوره ای است دارای قرای مجتمع به دو فرسنگی هرات که مجموع آنها را ’مالین’ و مردم هرات ’مالان’ گویند، ومن مالین هرات رادیدم، مرا گفتند که آن دارای بیست و پنج قریه است، (از معجم البلدان)، از اعمال هرات است مشتمل بر قری و مزارع به دو فرسنگی هرات و مردم هرات مالان گویند واز آنجاست ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمن مالینی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مالن و مالان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَیْ یِ)
راستکار و دیندار. (منتهی الارب). دیندار و راستکار. (آنندراج). راستگار و دین دار و فربود. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی، دیندار و فربود و راست و درست و شاهیده و درستکار و راستکار و پایدار و در دین خود و شاهنده و صالح و صادق. (ناظم الاطباء). دیندار. بادیانت. آن که به احکام دین عمل کند: مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکو منظر و متدین و متواضع دیدم. (سفرنامۀ ناصرخسرو). مردی بود که در عصر او اصیل تر و عالم تر و متدین تر از وی نبود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 92). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129) ، امین درست کار. و رجوع به تدین شود، وام دار ومدیون و مقروض. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَیْ یِ)
آراسته. (آنندراج). آراسته شده و زینت داده شده. (ناظم الاطباء). آراسته شونده و زینت یابنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به خطبه و سکۀ مبارک او متزین شود. (المعجم چ 1 چ مدرس رضوی ص 16)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَیْ یِ)
به شیر ماننده در هوا و حرص. (آنندراج) (از منتهی الارب). مانا به شیر بیشه، بی باک و دلیر، موذی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هَِ)
ناشتا شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که ناشتاشکن میخورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلهن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
آن که بر یک روش و یک خوی نپاید و قرار نگیرد. (منتهی الارب). کسی که بر یک خلق نپاید و عباره الاساس: ’رجل متلون یعنی مرد مختلف الاخلاق’. (از اقرب الموارد). آن که بر یک روش و خوی نپاید و قرار نگیرد. (ناظم الاطباء). آن که بر یک خو نباشد. بلهوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. (کلیله و دمنه) ، رنگ به رنگ شونده. (غیاث) (آنندراج). رنگارنگ. گوناگون. (ناظم الاطباء).
- متلون شدن، مبدل شدن و تغییر رنگ دادن. (ناظم الاطباء).
، مأخوذ ازتازی. تغییرپذیر و ناپایدار و بی قرار و بی ثبات. (ناظم الاطباء).
- متلون المزاج، متلون مزاج. بی قرار و بی ثبات و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آن که هر لحظه خلق و خوی دیگر دارد از نرمی و درشتی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، (اصطلاح فن عروض) شعری که در دو وزن از اوزان عروضی خوانده شود. شعری که در دو بحر یا بیشترخوانده میشود. وطواط آرد: این صنعت چنان باشد که شاعر بیتی گوید که آن را به دو وزن یا بیشتر بتوان خواند، مثال از تازی:
انما الدنیا فداء داره
وبنو الدنیا فداء اسرته.
اگر لفظ ’فدا’ بفتح فاخوانی مقصور در هر دو مصراع بیت از بحر مدید باشد. و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلن فاعلن. و اگر لفظفدا را بکسر فاخوانی ممدود بیت از بحر رمل بود و تقطیعش چنین باشد: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. مثال ازپارسی:
ای بت سنگین دل سیمین قفا
ای لب تو رحمت و غمزه بلا.
در این بیت اگر ’س’ سنگین و ’س’ سیمین و ’ت’ تو و ’غ’ غمزه را مخفف خوانی بیت از بحر سریع باشد، و تقطیعش چنین بود: مفتعلن مفتعلن فاعلن. و اگر این چهار را مشدد خوانی بیت از بحر رمل باشد، و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. و احمد منشوری مختصری ساخته است و آن را خورشیدی شرح کرده ونامش ’کنزالغرائب’، جملۀ آن از این ابیات متلون است. در آنجا بیتی آورده است که به سی و اند وزن بتوان خواند اما این موضع را این قدر تمامست. (حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 54- 55)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قِ)
دریابنده و واگیرنده (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آموخته و دریافت کننده، گردآورنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلقن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
از ’ت ل و’، متلی. ماده شتر با بچه که پس از وی رود. ج، متالی. یقال ناقه متل و ناقه متلیه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر با بچه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَسْ سِ)
فصیل عاریت داده جهت دوشیدن ناقۀ غیری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کره شتر عاریت داده شده جهت دوشیدن ماده شتر دیگری. (ناظم الاطباء) ، شعله دار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلسن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلون
تصویر متلون
رنگ برنگ شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدین
تصویر متدین
راستکار دیندار، صالح و صادق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالین
تصویر مالین
خونین و مالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالین
تصویر متالین
فرانسوی آسنی توپالی رنگ آسنی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مضل، گمراه کنندگان جمع مضل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذلین
تصویر مذلین
جمع مذل در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلفین
تصویر متلفین
جمع متلف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقن
تصویر متلقن
دریابنده فرا گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
پیدا هویدا، آشکار کننده آشکار شونده پیدا هویدا، آشکار کننده جمع متبینین
فرهنگ لغت هوشیار
آشکارا، شناخته، سرشناس، پروهاندار، هرنیزمند (از طبقه اعیان) آشکار شونده ظاهر، مشخص ممتاز: مولانا یوسف شاه... در فن کتابت مردی متعین بود، محقق ثابت، شخصی از طبقه اعیان جمع متعینین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزین
تصویر متزین
زیور یافته آراسته زینت یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متقی، شاهندگان پارسایان جمع متقی در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعین
تصویر متعین
((مِ تَ عَ یِّ))
دارای ثروت یا مقام اجتماعی برجسته، ظاهر، آشکار، محقق، ثابت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلون
تصویر متلون
گوناگون، کسی که پی درپی تغییر عقیده بدهد، رنگارنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزین
تصویر متزین
((مُ تَ زَ یِّ))
زینت یابنده، آراسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبین
تصویر متبین
((مُ تَ بَ یِّ))
آشکار شونده، پیدا، هویدا، آشکار کننده، جمع متبینین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدین
تصویر متدین
((مُ تَ دَ یِّ))
دیندار، با دیانت
فرهنگ فارسی معین