جدول جو
جدول جو

معنی متلمظ - جستجوی لغت در جدول جو

متلمظ
(مُتَ لَمْ مِ)
آن که زبان گرداگرد دهان برآوردبعد از طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب). تذوق. (ازاقرب الموارد). کسی که پس از غذا خوردن زبان را گرداگرد دهان میگرداند تا باقی ماندۀ غذا را برداشته دهان را پاک کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمظ شود
لغت نامه دهخدا
متلمظ
(مُ تَ لَمْ مَ)
محل تبسم و خنده. یقال: انه لحسن المتلمظ. (ناظم الاطباء). متبسّم. (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ لَمْ مِ)
ربایندۀ چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رباینده وبه زور گیرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
آنکه به زودی در دهان خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَفْ فِ)
سخن گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تکلم کننده و سخن گوینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلفظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
ناشتا شکننده. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که ناشتاشکن میخورد. (ناظم الاطباء) ، لب لیسنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که لب خود را می لیسد. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمح شود، چشنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
سخن زشت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلمخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
لقب جریر بن عبدالمسیح شاعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صحیفهالمتلمس، مثل است در عرب و اصل آن ’أشأم من صحیفهالمتلمس’ است. رجوع به ’جریر بن عبدالعزیز’ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
باربار جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که باربار و از پی هم می جوید چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
خورنده. (آنندراج) (منتهی الارب). چشنده و خورنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلمق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ می)
گونه ای که برگردد و یا گندم گون شود، مأخوذ از ’لمی’. (آنندراج) (از منتهی الارب). پژمرده رنگ یا گندم گون. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ ظَ)
قید بعیره، المتلمظه، هر دو دست فراهم آورده بست شتر را چنانکه بساید دستی دست دیگر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). هر دو دست شتر را فراهم آورده به هم بست آنها را طوری که این دست به آن دست سائیده شد. (ناظم الاطباء). پیوستن دستهای شتر تا اینکه بساید لنگ به لنگ دیگر. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَجْ جی)
زبان گرددهان برآوردن بعد از طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از زوزنی) (ناظم الاطباء). زبان گرد دهان گردانیدن بدنبال باقیماندۀ خوراک که در دهان مانده است. (از اقرب الموارد) ، تلمج. (تاج المصادر بیهقی). لب لیسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طعام در دهان گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خوردن طعام: لاتلمظت بقراکم، ای تناولت و اکلت. (حریری، از اقرب الموارد) ، مزه دریافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تذوق، عیب کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، زبان بیرون آوردن مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلفظ
تصویر متلفظ
واژه پرداز سخن پرداز سخن گوینده جمع متلفظین
فرهنگ لغت هوشیار
میلاو شاگرد واژه (متلمذ) در تازی درست نیامده و به جای آن (تلمیذ) آید شاگرد جمع متلمدین. توضیح در عربی فصیح تلمذ و متلمذ نیامده و بجای کلمه اخیر تلمیذ مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلفظ
تصویر متلفظ
((مُ تَ لَ فِّ))
سخن گوینده، جمع متلفظین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلمذ
تصویر متلمذ
((مُ تَ لَ مِّ))
شاگرد، دانش آموز
فرهنگ فارسی معین