جدول جو
جدول جو

معنی متلفظ

متلفظ((مُ تَ لَ فِّ))
سخن گوینده، جمع متلفظین
تصویری از متلفظ
تصویر متلفظ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متلفظ

متلفظ

متلفظ
سخن گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تکلم کننده و سخن گوینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلفظ شود
لغت نامه دهخدا

متحفظ

متحفظ
یاد گیرنده، هشیار بیدار، پرهیز کننده پرهیز کننده، هوشیار، حفظ کننده یاد گیرنده جمع متحفظین
فرهنگ لغت هوشیار

متحفظ

متحفظ
پرهیزکننده. (آنندراج) ، هشیار و بیدار و یادگیرنده. (آنندراج). آگاه و هوشیار و خبردار و کسی که خود را متنبه می کند و آگاه می سازد، کسی که خاطرنشان می کند و به یاد خود می سپارد و یک یک را یاد می گیرد. (ناظم الاطباء). یادگیرنده. ج، متحفظین. و رجوع به تحفظ شود
لغت نامه دهخدا

متنفظ

متنفظ
خشمگین و غضب آلود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آبله کرده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

متلمظ

متلمظ
آن که زبان گرداگرد دهان برآوردبعد از طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب). تذوق. (ازاقرب الموارد). کسی که پس از غذا خوردن زبان را گرداگرد دهان میگرداند تا باقی ماندۀ غذا را برداشته دهان را پاک کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمظ شود
لغت نامه دهخدا

متلمظ

متلمظ
محل تبسم و خنده. یقال: انه لحسن المتلمظ. (ناظم الاطباء). مُتَبَسَّم. (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا