جدول جو
جدول جو

معنی متلغب - جستجوی لغت در جدول جو

متلغب
(مُ تَ لَغْ غِ)
مانده گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که وامانده و خسته میکند. (ناظم الاطباء) ، دور و دراز راننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روانه کننده و دور برنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلغب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متلهب
تصویر متلهب
برافروخته، زبانه کشیده، شعله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
آنکه به زور چیزی را در اختیار خود درآورد، متجاوز
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حان ن)
مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور و دراز راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : تلغبنی الدهر و تلعبت بهم القفار و تلغبتهم الاسفار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بَ)
جای قلاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به لبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
آن که دامن چیند و میان دربندد. (آنندراج). کسی که دامن بر می چیند و آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسته شده گرداگرد کمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
به چیرگی تمام دست یابنده بر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مستولی و زبردست و قادر. (ناظم الاطباء) : فرق میان پادشاهان مؤید و موفق و میان خارجی متغلب آن است که پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت...باشند... گماشته به حق باید دانست و متغلبان را که ستمکار و بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی ادیب ص 93). چون از آن فارغ گشت سوی ری و جبال باید کشید تا آن بقاع نیز از متغلبان صافی شود. (تاریخ بیهقی). مقام ما درین ثغور دراز کشید و متغلبان دست درازی از حد ببردند و به طاقت رسیدیم. (فارسنامه ابن البلخی ص 66). بغراجق از سلطان دستوری خواست که ولایت خویش از دست متغلب بیرون کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 342). و بیضۀ حوزۀ ممالک را از تصرف متغلبان جایر و ظلم متعدیان... (رشیدی). و رجوع به تغلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
بسیار بازی کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار و بیرون از حد بازی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
سخت خشمنا’، یقال: جاء فلان متلغداً. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
آن که ملاغم جنباند وقت سخن گفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که گرداگرد درون دهان را وقت سخن گفتن می جنباند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
شیر و شتر که آمادۀ گرفتن کسی شود. (آنندراج) (از منتهی الارب). آماده و مهیای برجستن و گرفتن کسی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلغف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قِ)
آن که با لقب شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با لقب و ملقب و لقب دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلقب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هَِ)
آتش فروزان و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افروخته و شعله زننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
خون ریز و پایمال کننده و منهدم کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). هلاک شونده و فاسد گردنده. (آنندراج). و رجوع به اتغاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلقب
تصویر متلقب
پاژ نامیافته پاژ نامیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلهب
تصویر متلهب
فروزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
به چیرگی تمام دست یابنده بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
((مُ تَ غَ لِّ))
چیره شونده
فرهنگ فارسی معین
پیروز، فیروز، چیره، غالب، فاتح، ناصر
متضاد: مقهور، متجاوز، تجاوزگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد