جدول جو
جدول جو

معنی متلطی - جستجوی لغت در جدول جو

متلطی
(مُ تَ لَطْ طی)
آن که انتظار غفلت دشمن کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاسبانی کننده از دشمن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلطی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ لَطْ طِ)
بر یکدیگر نرمی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تلطف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ طا)
نوعی از دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ طا)
شکستگی سر که تا پوست تنک سر رسد. ملطاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). شکستگی که تاپوست تنک سر رسد و به دماغ برخورد. (ناظم الاطباء). شکستگی سر که بدان پوست تنک رسد که زبر استخوان سر بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پوست نازک میان گوشت و استخوان سر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
رجوع به متلیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
انتظار غفلت دشمن کردن کسی یا نزد آنها یافتنی بودن او را پس گرفتن از مال آنها و سبقت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منکر شدن حق کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تلطط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لَ)
ابوعبدالله احمد بن الحسن بن احمد الدباس المخلطی البغدادی. وی از ابی یعلی بن الفراء و دیگران استماع کرد و ابومعمر الانصاری از وی روایت دارد و مخلطی در سال 508 هجری قمری وفات یافته است. (از لباب الانساب ج 2 ص 112)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طی)
از ’ق طو’، درنگ و تأخیر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از ’ق طی’) دول پرآبی که آهسته و اندک اندک از چاه برآید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَحْ حی)
آن که عمامه بزیر حنک درآورده بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که عمامه را بزیر حنک درآورده بندد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَلْ لی)
قطران مالیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندوده شده و آلوده گشته. (ناظم الاطباء) ، طلا شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَطْ طی)
پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْطی)
عطا خواهنده. (آنندراج). انعام و بخشش درخواست کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَطْ طی)
خرامنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، روز دراز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
آلوده. (غیاث) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آلوده شونده و آلوده. (آنندراج). ناپاک و آلوده و چرکین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلطخ و متلتخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
آن که منکر شود حق کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منکر دین حق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلطط و تلطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
دندان ریخته از پیری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دندان ریخته و بی دندان از پیری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلطع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
روی تیره و خاکسترگون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلطم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَکْ کی)
کسی که می ایستد و توقف میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلکؤ (ت ل ک ک ء) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَطْ طی)
تخطی نماینده و تجاوز کننده و از حد درگذرنده. (ناظم الاطباء) ، گام نهنده یا گام فراخ نهنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ لَوْ وی)
تافته و دو تا گردنده و خمنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج و خمیده و پیچیده. (ناظم الاطباء) ، روی گردانیده، درخشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ می)
گونه ای که برگردد و یا گندم گون شود، مأخوذ از ’لمی’. (آنندراج) (از منتهی الارب). پژمرده رنگ یا گندم گون. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هی)
بازی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تلهی شود، خود را مشغول کننده به چیزی. (ناظم الاطباء) ، بازی دوست، فراموشکار و غافل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَق قا)
ملاقات کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قی)
ملاقات کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که میرسدو پیش می آید و دیدار میکند و روبرو میگردد. (ناظم الاطباء) ، زن باردار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عی)
انگبین فروخفته و کره بسته. (آنندراج). عسل متلع،انگبین بسته و منجمد و انگبین که در برداشتن دراز گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به متلعلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَظْ ظی)
آتش زبانه زن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلظی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
منسوب است به ملطیه حدود روم. (از انساب سمعانی) ، منسوب به ملط. از مردم ملط: ثالیس الملطی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملطیه و ملط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحطی
تصویر متحطی
بهره ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملطی
تصویر ملطی
منسوب به ملطیه از مردم ملطیه ملطیوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلطف
تصویر متلطف
نرمی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقی
تصویر متلقی
دیدار کننده دیدار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلوی
تصویر متلوی
تافته، دو تا گردنده خمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعطی
تصویر متعطی
عطا خواهنده، انعام و بخشش، درخواست کننده
فرهنگ لغت هوشیار
دچار حالت تهوّع، حالت تهوّع، تهوّع، تهوّع آور
دیکشنری اردو به فارسی