جدول جو
جدول جو

معنی متلبس - جستجوی لغت در جدول جو

متلبس
ملبّس، پنهان و پوشیده، در آمیخته، لباس پوشیده
تصویری از متلبس
تصویر متلبس
فرهنگ فارسی عمید
متلبس
(مُ تَ لَبْ بِ)
جامه پوشنده. (غیاث) (آنندراج). لباس پوشنده. به لباس کسی درآمده. (ناظم الاطباء) ، پنهان شونده، پوشنده. (غیاث) (آنندراج) ، طعام چسبنده بدست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
متلبس
جامه پوشنده پوشنده، پوشیده، آمیزا آمیخته شو
تصویری از متلبس
تصویر متلبس
فرهنگ لغت هوشیار
متلبس
((مُ تَ لَ بِّ))
لباس پوشیده، به لباس کسی درآمده
تصویری از متلبس
تصویر متلبس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلبس
تصویر تلبس
لباس پوشیدن، پوشیده شدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
پنهان و پوشیده، در آمیخته، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
مشتبه و پوشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
پوشیدنی، جامۀ پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَبْ بِ)
ترش روی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ / بِ)
پوشیده شده و اشتباه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). درهم و پوشیده و مشکل و مشکوک و مشوش. (ناظم الاطباء). مشتبه. مختلط. درآمیخته. مبهم. پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه شاید که بسبب بقیۀ غشاوت و غباوت صورت حقیقت حال شخص بر وی ملتبس و مشتبه گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 251). و کبرو عزت بر دیدۀ قاصرنظران ملتبس نماید و لکن میان ایشان فرقی تمام است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 353)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَبْبِ)
خرامنده. (آنندراج). خرامنده و به طور تکبر راه رونده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ بِ)
دل برنده و مفتون گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه دل می برد و مفتون می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بَ)
جای قلاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به لبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
آن که دامن چیند و میان دربندد. (آنندراج). کسی که دامن بر می چیند و آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسته شده گرداگرد کمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بادرنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلبث شود، سست و کاهل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
موی که درآید و درچسبد بعض آن در بعض. شعر متلبد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشم و یا موی مالیده شده و درهم و برهم چسبیده. یقول، شعر متلبد. (ناظم الاطباء). موی چون نمد شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تلبد شود، ثابت و برقرار، شکافته شدۀ از زمین، چسبیده و ملتصق به همدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سرگین سخت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
خفته. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) ، بر خاک غلطنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر خاک غلطنده. (ناظم الاطباء) ، بر پهلو خفته و سرگشته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به تلبط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
کار آمیخته و درهم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیخته و درهم شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلبک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تلبن شود، سست و با درنگ. (ناظم الاطباء). کاهل و سست. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
مرد سخت خوار و بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیارخورنده و پرخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
لقب جریر بن عبدالمسیح شاعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صحیفهالمتلمس، مثل است در عرب و اصل آن ’أشأم من صحیفهالمتلمس’ است. رجوع به ’جریر بن عبدالعزیز’ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
باربار جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که باربار و از پی هم می جوید چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَبْ بِ)
خود را دربند دارنده. (آنندراج). خودرا بازداشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخَبْ بِ)
غنیمت گیرنده. (آنندراج). گیرندۀ غنیمت و یغما. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
آمیخته و مبهم گردیدن کار، لباس پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
جامه و پوشش، پوشاک، پوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحبس
تصویر متحبس
خود زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلبث
تصویر متلبث
درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلبط
تصویر متلبط
بر خاک غلتنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
پوشیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
((مُ تَ بَ))
خلط شده، مشتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتبس
تصویر ملتبس
((مُ تَ بِ))
خلط کننده، مشتبه سازنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
((تَ لَ بُّ))
لباس پوشیدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
((مُ لَ بَّ))
پوشیده، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی معین
پوشیده، مکتوم، نهفته، مبهم، مشتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد