دهی است از دهستان خین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر واقع در 6هزارگزی شمال باختری خرمشهر با 120 تن جمعیت. آب آن از شطالعرب و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان خین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر واقع در 6هزارگزی شمال باختری خرمشهر با 120 تن جمعیت. آب آن از شطالعرب و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
خراب ومعدوم و در اینصورت مأخوذ است از لاشی و این قسم اشتقاق از مرکبات بسیار آمده و آنچه در مردم متلاشی بمعنی تلاش و تلاش کننده مشهور است محض غلط چرا که تلاش لفظ ترکی است و الفاظ ترکی و فارسی بطور عربی اشتقاق کردن خطاست، اگر چه بندرت فارسیان کرده اند، النادر کالمعدوم. (غیاث) (آنندراج). مرده ای که جثۀ وی از هم پراکنده و متفرق و ریزه ریزه شود. معدوم و فانی و نابود و از هم پاشیده. (ناظم الاطباء). از یکدیگر ریزنده. از یکدیگر ریخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - متلاشی شدن، پراکنده و از هم پاشیده شدن. از هم ریختن. از هم فروریختن. داغان شدن. فرو ریختن. وارفتن. منفسخ شدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از هم پاشیدن. مضمحل شدن: و ترتیب بلاد و ساکنان متلاشی شود. (سندبادنامه ص 5). همه به یک لطمه از موج بحر او متلاشی شدندی و به یک صدمه از طلیعۀ موکب او ناچیز گشتندی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203). کوه اگر جزو جزو برگیرند متلاشی شود بدور زمان. سعدی. - متلاشی کردن، از هم پاشیدن: روی بولایت آن کافر غدار نهاد و هر کجا میرسید از ولایت او به نهیب قهر متلاشی میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39). - متلاشی گردیدن، متلاشی شدن: و چندانکه شایانی قبول حیات از این جثه زایل گشت برفور متلاشی گردد. (کلیله و دمنه). و قاعده یک مخروط به بلور متصل گردد، وقاعده یک مخروط بدانجای که شعاع متلاشی گردد... (قراضۀ طبیعیات ص 70). ، تلاش کننده و تجسس نماینده. (ناظم الاطباء). تلاش کننده. جستجوکننده. (فرهنگ فارسی معین)
خراب ومعدوم و در اینصورت مأخوذ است از لاشی و این قسم اشتقاق از مرکبات بسیار آمده و آنچه در مردم متلاشی بمعنی تلاش و تلاش کننده مشهور است محض غلط چرا که تلاش لفظ ترکی است و الفاظ ترکی و فارسی بطور عربی اشتقاق کردن خطاست، اگر چه بندرت فارسیان کرده اند، النادر کالمعدوم. (غیاث) (آنندراج). مرده ای که جثۀ وی از هم پراکنده و متفرق و ریزه ریزه شود. معدوم و فانی و نابود و از هم پاشیده. (ناظم الاطباء). از یکدیگر ریزنده. از یکدیگر ریخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - متلاشی شدن، پراکنده و از هم پاشیده شدن. از هم ریختن. از هم فروریختن. داغان شدن. فرو ریختن. وارفتن. منفسخ شدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از هم پاشیدن. مضمحل شدن: و ترتیب بلاد و ساکنان متلاشی شود. (سندبادنامه ص 5). همه به یک لطمه از موج بحر او متلاشی شدندی و به یک صدمه از طلیعۀ موکب او ناچیز گشتندی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203). کوه اگر جزو جزو برگیرند متلاشی شود بدور زمان. سعدی. - متلاشی کردن، از هم پاشیدن: روی بولایت آن کافر غدار نهاد و هر کجا میرسید از ولایت او به نهیب قهر متلاشی میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39). - متلاشی گردیدن، متلاشی شدن: و چندانکه شایانی قبول حیات از این جثه زایل گشت برفور متلاشی گردد. (کلیله و دمنه). و قاعده یک مخروط به بلور متصل گردد، وقاعده یک مخروط بدانجای که شعاع متلاشی گردد... (قراضۀ طبیعیات ص 70). ، تلاش کننده و تجسس نماینده. (ناظم الاطباء). تلاش کننده. جستجوکننده. (فرهنگ فارسی معین)
دیدارکننده و همدیگر را بیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یکدیگر را ملاقات کرده و روباروی شده. (ناظم الاطباء). به یکدیگر رسنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دو چیز که در نقطه ای به هم رسند. (ناظم الاطباء) ، یکی از بحور شعر است و آن را ’رکض الخیل’ نیز نامند. (از اقرب الموارد). عبارت از رکض الخیل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به رکض در همین لغت نامه شود
دیدارکننده و همدیگر را بیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یکدیگر را ملاقات کرده و روباروی شده. (ناظم الاطباء). به یکدیگر رسنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دو چیز که در نقطه ای به هم رسند. (ناظم الاطباء) ، یکی از بحور شعر است و آن را ’رکض الخیل’ نیز نامند. (از اقرب الموارد). عبارت از رکض الخیل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به رکض در همین لغت نامه شود
گردآینده به بدی و بیراهی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرد آمدۀ از محل های مختلف جهت ارتکاب فتنه و فساد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاوی شود
گردآینده به بدی و بیراهی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرد آمدۀ از محل های مختلف جهت ارتکاب فتنه و فساد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاوی شود
کسی که خرید میکند بر ضد دیگری. (ناظم الاطباء). کسی که در خرید بهای کالائی را چندان بالا میبرد که جز او دیگری آن را نخرد. (از اقرب الموارد) ، کسی که شب را به گرسنگی میگذراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاوی شود
کسی که خرید میکند بر ضد دیگری. (ناظم الاطباء). کسی که در خرید بهای کالائی را چندان بالا میبرد که جز او دیگری آن را نخرد. (از اقرب الموارد) ، کسی که شب را به گرسنگی میگذراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاوی شود
باهم برابر شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). برابر هم و مانند هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوی شود، برابر و یکسان و متوازی و راست و درست. (ناظم الاطباء) : گر در گذشته حمل غنی بر فقیر بود امروز با غنی متساوی بود فقیر. فرخی. سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی). - متساوی الاضلاع، هم پهلو و متوازی هم. (ناظم الاطباء). به سطوحی اطلاق می شود که ضلعهای آنها برابر یکدیگر باشند مانند ’مثلث متساوی الاضلاع’، ’مربع’، ’لوزی’ و جز اینها: از جهت رتبت زینت طول و عرض جنه عرضها کعرض السماء و الارض، مربعی متساوی الاضلاع واقع بر مرکز دایرۀ خیرالبقاع مصون از آفات دهر بوقلمون. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54). - متساوی الزمان، فرهنگستان ایران به جای این کلمه ’همزمان’ را پذیرفته است. ورجوع به همزمان و واژه های نو فرهنگستان ایران شود. - متساوی الزوایا، که زوایای آن با هم مساوی باشند و به سطوحی اطلاق می شود که زوایای آنها مساوی یکدیگر باشند مانند زوایای مربع. - متساوی الساقین، به مثلثی اطلاق کنند که دو ضلع آن با هم برابر باشد. - متساوی شدن، برابر و یکسان شدن: و اعوام و ملوک متساوی شدند. (تاریخ قم ص 11)
باهم برابر شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). برابر هم و مانند هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوی شود، برابر و یکسان و متوازی و راست و درست. (ناظم الاطباء) : گر در گذشته حمل غنی بر فقیر بود امروز با غنی متساوی بود فقیر. فرخی. سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی). - متساوی الاضلاع، هم پهلو و متوازی هم. (ناظم الاطباء). به سطوحی اطلاق می شود که ضلعهای آنها برابر یکدیگر باشند مانند ’مثلث متساوی الاضلاع’، ’مربع’، ’لوزی’ و جز اینها: از جهت رتبت زینت طول و عرض جنه عرضها کعرض السماء و الارض، مربعی متساوی الاضلاع واقع بر مرکز دایرۀ خیرالبقاع مصون از آفات دهر بوقلمون. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54). - متساوی الزمان، فرهنگستان ایران به جای این کلمه ’همزمان’ را پذیرفته است. ورجوع به همزمان و واژه های نو فرهنگستان ایران شود. - متساوی الزوایا، که زوایای آن با هم مساوی باشند و به سطوحی اطلاق می شود که زوایای آنها مساوی یکدیگر باشند مانند زوایای مربع. - متساوی الساقین، به مثلثی اطلاق کنند که دو ضلع آن با هم برابر باشد. - متساوی شدن، برابر و یکسان شدن: و اعوام و ملوک متساوی شدند. (تاریخ قم ص 11)
فرکس فرکست کفیده از هم باز شده شکافته و ترکیده از هم پاشنده از هم پاشیده ویران پریشان بر ساخته فارسی گویان از تلاش ترکی کوشنده جوینده مضطرب و معدوم، مرده، نابود و فانی
فرکس فرکست کفیده از هم باز شده شکافته و ترکیده از هم پاشنده از هم پاشیده ویران پریشان بر ساخته فارسی گویان از تلاش ترکی کوشنده جوینده مضطرب و معدوم، مرده، نابود و فانی