جدول جو
جدول جو

معنی متلاصق - جستجوی لغت در جدول جو

متلاصق
به هم چسبیده، متصل
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
فرهنگ فارسی عمید
متلاصق
(مُ تَ صِ)
به هم پیوسته. بهم چسبنده، متلاصقان، در منطق دو امری باشند که یکی از ایشان مماس بر دیگری باشد بر وجهی که منتقل شود به انتقال او. (درهالتاج جملۀ سوم از فن دوم ص 97)
لغت نامه دهخدا
متلاصق
همدوس دوس از دوسانیدن برابر با چسبانیدن بهم چسبنده جمع متلاصقین
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
فرهنگ لغت هوشیار
متلاصق
((مُ تَ ص))
به هم چسبنده، متصل، جمع متلاصقین
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متلاحق
تصویر متلاحق
پی در پی، متصل به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دارای دشمنی و جنگ با یکدیگر، دشمن، در علم حقوق یک طرف دعوا در محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاصر
تصویر متقاصر
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
چسبنده، به هم چسبیده، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاطم
تصویر متلاطم
در حال خروشیدن و به هم خوردن، دارای تلاطم، کنایه از ناآرام، آشفته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِ)
گروهی که امورآنها درست و آراسته شده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلافق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
پیوسته و متصل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
رسنده یکی به دیگری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متوالی و پی در پی و مسلسل و صفهای متصل هم. (ناظم الاطباء). رجوع به تلاحق شود، دست به هم رسانیده، زیاده شده، افزون گشته یکی پس از دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
متصل و برچسبیده و پیوسته و نزدیک. (ناظم الاطباء) : در همسایگی قصاب باغی بود ملاصق به سرای او. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 134). جایهای ظاهر شدن آب به رودخانه متصل و ملاصق است. (تاریخ قم ص 43) ، یار و همدم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلافی
تصویر متلافی
دریابنده رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کننده، همبر خورد، رو به رو روبرو شونده، دو چیز که در نقطه ای بهم رسند
فرهنگ لغت هوشیار
کوتاهی کننده باز ایستنده از امری اظهار کوتاهه نماینده جمع متقاصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاعن
تصویر متلاعن
نفرین گوینده، همنفرینگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاوم
تصویر متلاوم
همنکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاهی
تصویر متلاهی
همبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلایس
تصویر متلایس
نیکو خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراصف
تصویر متراصف
هم رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترافق
تصویر مترافق
رفیق و همراه سفر
فرهنگ لغت هوشیار
سیلی زننده تپانچه زننده، توفانی بر هم خورده بهم لطمه زننده تپانچه زننده، تلاطم دارنده دارای تلاطم: دریای متلاطم. مصظرب و لطمه و صدمه بر همدیگر زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلالی
تصویر متلالی
روشن. درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
فرکس فرکست کفیده از هم باز شده شکافته و ترکیده از هم پاشنده از هم پاشیده ویران پریشان بر ساخته فارسی گویان از تلاش ترکی کوشنده جوینده مضطرب و معدوم، مرده، نابود و فانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دشمن کینگر آنکه با دیگری دشمنی کند جمع متخاصمین
فرهنگ لغت هوشیار
کوماج ساختن کوماج پختن کوماج یا کماج گونه ای از نان است، به دین در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
همچسبان همدوس چسبیده بهم متصل
فرهنگ لغت هوشیار
هم دوسی (دوسیدن الصاق) بهم چسبیدن متصل شدن، چسبیدگی اتصال، جمع تلاصقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاحق
تصویر متلاحق
به هم رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه متلاصق: دو چیز بهم چسبیده، دو امری باشند که یکی از ایشان مماس بر دیگری باشد بر وجهی که منتقل شود به انتقال او
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متلاصق، همدوسان جمع متلاصق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاصق
تصویر ملاصق
((مُ ص))
چسبیده به هم، متصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاصق
تصویر تلاصق
((تَ صُ))
به هم چسبیدن، متصل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلاشی
تصویر متلاشی
فرو پاشنده، فروریخته
فرهنگ واژه فارسی سره