جدول جو
جدول جو

معنی متلاحکه - جستجوی لغت در جدول جو

متلاحکه
(مُ تَحْ کَ)
ناقۀ استواراندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتر استوار اندام. (ناظم الاطباء). ماده شتر سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاحظه
تصویر ملاحظه
نگاه کردن، توجه و خوش خویی با کسی، بررسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحده
تصویر ملاحده
ملحد، پیروان حسن صباح، اسماعیلیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضاحکه
تصویر مضاحکه
با هم خندیدن، به خنده آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاحق
تصویر متلاحق
پی در پی، متصل به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ کَ)
دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (آنندراج). مؤنث متدارک. و رجوع به متدارک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ مَ)
شکستگی سر که به گوشت رسیده باشد. (صراح اللغه). قسمتی از شکستگی سر که جراحت از گوشت بگذرد و بر آن پوست که بر استخوان پوشیده است برسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شجه، یعنی شکستگی که به گوشت رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شکستگی که بگوشت رسد و به سمحاق نرسد. (بحرالجواهر). آن جراحت که از پوست بگذرد و بسمحاق نرسد. (مهذب الاسماء). جارمه. باذله (در شکستگی سر). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، امراءه متلاحمه، زن تنگ کس از بسیاری گوشت کرانۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زنی که فرج وی از بسیاری گوشت کرانۀ آن تنگ باشد. (ناظم الاطباء). زن تنگ فرج. (مهذب الاسماء) ، زن که کسی جماع آن نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که کس با وی جماع نتواند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
مؤنث متلاقی.
- خطوط متلاقیه، خطوطی که به یکدیگر تلاقی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ لَ)
مؤنث متماحل. خانه های دور از خانه ها. یقال دار متماحله، ای متباعده. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود، فلاه متماحله، دشت بی کران. بیابان بعید الاطراف. (از اقرب الموارد). رجوع به متماحل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سخت کردن پیوستگی چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی را به چیزی چسباندن. (از اقرب الموارد) ، درآمدن چیزی در چیزی. یقال: لوحک فقار ظهره، ای دخل بعضها فی بعض. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
چیز درهم آمده و متداخل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). متداخل بعضی در دیگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلاحک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ ظَ)
مؤنث متلاحظ: احوالهم متشاکله متلاحظه. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشابکه
تصویر متشابکه
مونث متشابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحمه
تصویر ملاحمه
بر چفسانیدن به هم چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماحکه
تصویر مماحکه
ستیهیدن کینه شتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
جمع ملک و ملائک فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
ملایکه و ملائکه در فارسی، جمع ملاک، فرشتگان پیغام ها جمع ملک و ملائک فرشتگان: ( ... و ملایکه باستماع مجلس مبادرت نمودند) (جوامع الحکایات 76: 1) توضیح در فارسی گاه بجای مفرد آید
فرهنگ لغت هوشیار
ملاحده در فارسی، جمع ملحد، بی دینان و نامی که دشمنان بر پیروان حسن صباح نهاده بودند واژه در آغاز ملاحده بوده است جمع ملحد: منکران خدا بی دینان، پیروان حسن صباح را دشمنانشان بدین نام میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
ملاحظه و ملاحظت در فارسی: نگرش، یاد داشت، نگاه از گوشه چشم، دید هاژش
فرهنگ لغت هوشیار
دیدن نگاه کردن، یکدیگر را بگوشه چشم نگریستن، مراقبت کردن، مراعات کردن، نظر نگرش، مراقبت، مراعات: (... به جهت ملاحظه ساعت بشهر نیامد و در جانب شمالی شهر نزول کرد) (عالم آرا. چا. امیرکبیر 201) جمع ملاحظات، دیدن، نگاه و نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحفه
تصویر ملاحفه
یاری کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحقه
تصویر ملاحقه
پی گیر داد گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحیه
تصویر ملاحیه
مونث ملاحی: (عنقود ملاحیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلازمه
تصویر متلازمه
مونث متلازم جمع متلازمات. یا قضیه متلازمه
فرهنگ لغت هوشیار
مضاحکه و مضاحکت در فارسی: همخندی، بیشخندی ابهم خندیدن، غلبه کردن برکسی در خنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاحک
تصویر متضاحک
همخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاحق
تصویر متلاحق
به هم رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
فرهنگ لغت هوشیار
متدارکه در فارسی مونث متدارک: رسنده، دریابنده مونث متدارک جمع متدارکات
فرهنگ لغت هوشیار
متبارکه در فارسی مونث متبارک: انا هید آفریکان مونث متبارک جمع متبارکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
((مُ رِ کِ))
ترک جنگ ومخاصمه، جدایی زن و شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضاحکه
تصویر مضاحکه
((مُ حَ کَ یا کِ))
با هم خندیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاحظه
تصویر ملاحظه
((مُ حَ ظَ یا حِ ظِ))
نگاه کردن، مراقبت کردن، مراعات کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاحظه
تصویر ملاحظه
نگرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره