جدول جو
جدول جو

معنی متقمع - جستجوی لغت در جدول جو

متقمع
(مُ تَ قَمْ مِ)
خری که جنباند سر را و راند مگس را. (آنندراج). خری که جنباند سر را و راند غبار را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). خر جنبانندۀ سر و رانندۀ مگس. (از فرهنگ جانسون) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقمع شود
لغت نامه دهخدا
متقمع
(مُ تَ قَمْ مَ)
متقمعالدابه، سر ستور و پتفوز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجمع
تصویر متجمع
جمع گشته، فراهم آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقمع
تصویر مقمع
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَمْ مِ)
غالب آینده در قمار. (آنندراج). غالب شونده در قمار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به ماهتاب بیرون شونده. (آنندراج). سیرکننده و تفرج کننده در ماهتاب. (ناظم الاطباء). به ماهتاب بیرون آینده و صید جوینده در شب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجوع به تقمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
آب خورنده از مشک یا از سوراخ مشک آب خورنده به دهان. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اقتماع شود، برگزیدۀ چیزی گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ مِ)
پنهان در خانه درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پنهانی به خانه درمی آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوار و حقیر. (آنندراج) (از منتهی الارب). ذلیل وخوار و حقیر. (ناظم الاطباء). رجوع به انقماع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَذْ ذِ)
آن که آمادۀ بدی شود برای کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آمادۀ زیان و گزند است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
برگردنده از پهلو به پهلو. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از این پهلو به آن پهلو می گردد وقتی که دراز کشیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَزْ زِ)
اسپی که مهیای دویدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب آمادۀ دویدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
ابر گشاده و وا گردیده از هوا. (از منتهی الارب). ابر واشده و پراکنده گردیده. (ناظم الاطباء) : آن مهره ها را بر اطراف حصار قلعه ها و دژها درآویزند به قدرت لایزالی هم در ساعت ابر از صحرای آن دیه متقشع و متفرق گردد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، قوم پراکنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و ژولیده. (ناظم الاطباء) ، دل گشاده شده از غم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
جراحتی که پر شود از ریم و آب زرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دیدۀپر شده از ریم. (ناظم الاطباء). رجوع به تقصع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَضْ ضِ)
پاره پاره شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره گشته. بریده شده. (ناظم الاطباء) ، پراکنده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
پاره پاره و بخش بخش گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره و بخش بخش گردیده. (ناظم الاطباء) ، شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
ترنجیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورترنجیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقفع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَلْ لِ)
از بن برکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بن کنده شده. (ناظم الاطباء) : و خان و مان بسیاری معتبران و اعیان زمان بواسطۀقتل و نهب متقلع و مستأصل می گشت. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
شتری که سر برآورد و بازایستد از آب خوردن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقمح شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ قَمْ مِ)
پیراهن پوشیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقمص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََمْ مِ)
کسی که از روی حیله گریه میکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
شنونده و گوش نهنده به سوی کسی. (آنندراج). گوش دهنده و شنونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ مِ)
جنبنده یا تهدیدکننده از خشم. (آنندراج). مضطرب شده از خشم. (ناظم الاطباء) ، آلودۀ در پیخال خویش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به ترمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
اسب که بر مادیان برآید. (آنندراج). نریان سخت گیرنده بر مادیان تا برجهد بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَمْ مِ)
فراهم آمده. (آنندراج). جمع کرده شده و فراهم آورده شده. (ناظم الاطباء). فراهم آمده و جمع گشته
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَمْ مِ)
آماده و مستعد ریختن اشک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
ربایندۀ چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رباینده وبه زور گیرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَمْ مِ)
خون آلود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سهم متصمع، تیری که خون آلوده بر چفسیده پر بیرون آید از خسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تصمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
خمیده رونده همچو رونده در خارستان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خمیده رونده مانند آن که درخارستان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
خود را پوشنده به جامه. (از منتهی الارب). قناع پوشیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
موافقت جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهربان و خلیق و ملایم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگزیده و بهترین چیزی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مگس از خویشتن بازراندن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جنبانیدن خر سر را، تنها نشستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سرگشته گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوار گردیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متصمع
تصویر متصمع
خون آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقمع
تصویر تقمع
بر گزینی گزینش بهین، تنها نشستن، سرگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقمع
تصویر مقمع
بته: سنگی باشد که بدان دارو ها سایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقطع
تصویر متقطع
پاره پاره و بخش بخش گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمع
تصویر متجمع
((مُ تَ جَ مِّ))
فراهم آمده، جمع گشته
فرهنگ فارسی معین