جدول جو
جدول جو

معنی متقفس - جستجوی لغت در جدول جو

متقفس
(مُ تَ قَفْ فِ)
برجهنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقفس شود، رقص کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متنفس
تصویر متنفس
نفس کش، جاندار، زنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَفْ فِ)
در پی رونده و پیروی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیرو و پیروی کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
زنی که دست و پا را به حنا نگارین کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رنگین شده به حنا. (ناظم الاطباء) ، قفاز پوشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تقفزشود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
مستعد و نیک آمادۀ برکار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
ترنجیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورترنجیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقفع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
رجل متقفل الیدین، مرد زفت ناکس. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فی)
پیروی نماینده و در پی کسی رونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَلْ لِ)
کلاه پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کلاه پوشنده وقلنسوه پوشیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقلس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
کج. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج و خمیده. (ناظم الاطباء) ، کماندار. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مرد با کمان. (منتهی الارب). با کمان. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ابروی شبیه به کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
با هم برجهنده. (آنندراج). مشغول به برجستن و کشیدن موی یکدیگر را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقافس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَدْ دِ)
پاک شونده و پاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک شده و پاک کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقدس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
دم برزننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نفس کشنده و نفس دار و جاندار و حیوان و کس. (ناظم الاطباء). نفس کش. زنده. جاندار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چهارجانب راه گریز مسدود و متنفسی را زنده نخواهند گذاشت. (مجمل التواریخ گلستانه ص 227). و رجوع به تنفس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَفْ فِ)
بر زمین افتاده و بر پهلو خفته. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخفس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
دم بر زننده، نفس کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقدس
تصویر متقدس
پاک شونده و پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقفی
تصویر متقفی
دنباله رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوس
تصویر متقوس
کمانی کمانه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
((مُ تَ نَ فِّ))
نفس کشنده، نفس کش، جاندار، زنده، جمع متنفسین
فرهنگ فارسی معین