جدول جو
جدول جو

معنی متقعف - جستجوی لغت در جدول جو

متقعف
(مُ تَ قَعْ عِ)
چیزی که از جای رود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبنده و حرکت کرده از جای خود. (ناظم الاطباء) ، دیوار ازبن افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوه لغزنده و روی ریخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تقعف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متضعف
تصویر متضعف
ضعیف، سست، ناتوان، فقیر، من، بنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَعْ عِ)
آن که دور شود در سخن. (محمود بن عمر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متعمق. (یادداشت ایضاً) ، از اقصای دهن سخن گوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، چاه عمیق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعانی انقعاف است. (منتهی الارب). فرو ریخته شدن روی کوه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از بن درافتادن دیوار، از جای رفتن چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروریختن آب کند. (از اقرب الموارد). به همه معانی، رجوع به انقعاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
دیوار از بن درافتنده، فروریخته شونده، چیزی از جای رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتعاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ عِ)
چیز از جای رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). چیز از جای خود دررفته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دیوار درافتنده از بن. (آنندراج) (از منتهی الارب). دیوار از بن افتاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقعاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
درخت و یا ریش پوست برداشته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
مرد شکیبا به قوت روزگذار و به جامۀ دریدۀ در پی نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد تنگ زیست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که از آلایش و پلیدی و جز آن باک ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
کشتی که شکسته شود از طوفان. (آنندراج). درهم شکننده کشتی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقصف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
ترک دهنده کاری را و بنشیننده از آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عاجز و ناتوان از کردن کاری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
ترنجیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورترنجیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقفع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
مرد سخت درپیچان و مرغول موی، سختی کننده در امور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ فِ)
برروی درافتاده. (ناظم الاطباء). متکبب (م ت ک ب ب ) . یقال: غصن متقعفز و شجره متقعفزه. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعِ)
سوارشونده بر ناقه ای که در سواری نیامده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوارشونده بر ماده شتری که در سواری نیامده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
بازدارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، سخن آموزاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که سخن گفتن می آموزاند کسی را و به وی میگوید چنین و چنان بگو. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَعْ عَ)
کسی که مردم وی را حقیر و ضعیف و خوار می پندارند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَعْ عِ)
بسیار ضعیف شونده، چرا که باب تفعیل برای مبالغه نیز می آید یا برای صیرورت. (آنندراج) (غیاث). حقیر و بی نام و نشان و ذلیل و بی قدر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
شریف اگر متضعف شود خیال مبند
که پایگاه بلندش ضعیف خواهد شد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَقْ قِ)
خمیده و کج. (آنندراج). کج شده و کج و خمیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
آماده و مهیای برجستن و گرفتن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلعف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ فِ زَ)
شجر متقعفزه، درخت بر روی درافتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
نزار تکیده ناتوان ضعیف شونده، آنکه دچار سستی و بیحالی شده، بسیار ضعیف شونده جمع متضعفین
فرهنگ لغت هوشیار