جدول جو
جدول جو

معنی متقطی - جستجوی لغت در جدول جو

متقطی(مُ تَ قَطْ طی)
از ’ق طو’، درنگ و تأخیر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از ’ق طی’) دول پرآبی که آهسته و اندک اندک از چاه برآید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسقطی
تصویر مسقطی
نوعی شیرینی که از شکر، نشاسته، گلاب، آب و روغن تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقی
تصویر متقی
باتقوا، پرهیزگار، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَطْطی)
عطا خواهنده. (آنندراج). انعام و بخشش درخواست کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
المتقی لله. المتقی بالله. ابراهیم بن المقتدربالله. بیست و یکمین خلیفۀ عباسی مکنی به ابواسحاق (297- 357 هجری قمری). وی بعد از برادرش الراضی بالله (329 هجری قمری) به خلافت رسید و چهار سال خلیفه بود و کارها در عهد او مضطرب شد. ’توزون’ از امراء دیلم بر او استیلا یافت (331 هجری قمری). متقی چون آن حال بدید با اهل و خواص به موصل رفت. توزون به متقی کس فرستاد و سوگندان مؤکد خورد که از وی هیچ مکروهی به متقی نرسد. متقی به بغداد بازگشت و توزون که با مستکفی همدست شده بود متقی را در بند کشید و دردیدگان او میل کشید و او را کور ساخت. (333 هجری قمری) و متقی تا پایان عمر دربغداد بسر برد. و رجوع به اعلام زرکلی و تجارب السلف و تاریخ گزیده و کامل ابن اثیر ج 8 ص 142، 147، 148 و عیون الانباء ص 224 و عقدالفرید ج 4 ص 252 و ج 5 ص 409 و تاریخ الخلفاء ص 261 و الاوراق و النقود شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وق ی’، پرهیزگار. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مؤمن و نمازگزار و زکوه دهنده و کسی که همه واجبات رابجای آورد و مراد از واجبات اعم از آنهائی است که به دلیل قطعی ثابت شده است مانند فرایض، یا به دلیل ظنی. (از تعریفات جرجانی) : و مردم آنجا (شیراز) متقی و جوانمرد باشند. (فارسنامۀ ابن البلخی). و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کندهر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند. (کلیله و دمنه). و متقیان و مصلحان پای در دامن امن و عافیت نهادند. (سندبادنامه). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129).
می بلرزد عرش از مدح شقی
بدگمان گردد ز مدحش متقی.
مولوی.
جمله رندان چونکه در زندان بوند
متقی و زاهد و حق خوان بوند.
مولوی.
ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوز
کایشان بدل ربودن مردم معینند.
سعدی.
طایفه ای سماع را مدعیند و متقی
زمزمه ای بیار خوش تا بدوند ناخوشان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صی)
به نهایت رسنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که میرسد به نهایت چیزی، کوشش کننده در تفحص و تفتیش. (ناظم الاطباء). رجوع به تقصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَضْ ضی)
تمام کرده و پرداخته و معدوم و ناپدید، باز چنگ در زده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقضی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
زشت روی، ترش روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقطب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
آن که آماده شود کارزار را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمادۀ کارزار. (ناظم الاطباء) ، خوشبوی مالیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
پاره پاره و بخش بخش گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره و بخش بخش گردیده. (ناظم الاطباء) ، شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فی)
پیروی نماینده و در پی کسی رونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وی)
توانا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259) ، دلاور و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَطْ طی)
پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَبْ بی)
قبا پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قباپوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقبی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَطْ طی)
خرامنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، روز دراز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طی)
آن که انتظار غفلت دشمن کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاسبانی کننده از دشمن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَطْ طی)
تخطی نماینده و تجاوز کننده و از حد درگذرنده. (ناظم الاطباء) ، گام نهنده یا گام فراخ نهنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخطی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
منسوب به مسقط. از مسقط. رجوع به مسقط شود، حلوای مسقطی، نوعی حلوا (شیرینی) از نشاسته و بادام، و اصل آن مسخته است و عرب مشاش گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نوعی شیرینی از نشاسته و هل که به شکل لوزی برند و زفت تر از راحهالحلقوم است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام گونه ای شیرینی ایرانی از نشاسته و گلاب مسکتی نوعی شیرینی طرز تهیه: پنج سیر نشاسته گل را باآب سرد و گلاب خیسانده و خمیر کرده بصورت ماست در آورده و دو سه روز بحال خود میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعطی
تصویر متعطی
عطا خواهنده، انعام و بخشش، درخواست کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوی
تصویر متقوی
توانا و قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقطع
تصویر متقطع
پاره پاره و بخش بخش گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقی
تصویر متقی
پرهیزکار، مومن و نماز گزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقفی
تصویر متقفی
دنباله رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحطی
تصویر متحطی
بهره ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقطی
تصویر مسقطی
((مَ قَ))
نوعی شیرینی شبیه ژله که از نشاسته وشکر و مواد معطر می سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقی
تصویر متقی
((مُ تَّ))
پرهیزگار، پارسا
فرهنگ فارسی معین
حلوا، حلوای لاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتن دار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مومن، متورع
متضاد: فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد