شتر یا گوسپند بریده گوش. (ناظم الاطباء). جمل مقصو و مقصی، شتری که کنار گوش او اندکی بریده شده باشد. (از اقرب الموارد). مقصی (م ق ص صا) . (قطر المحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
شتر یا گوسپند بریده گوش. (ناظم الاطباء). جمل مقصو و مقصی، شتری که کنار گوش او اندکی بریده شده باشد. (از اقرب الموارد). مقصی (م ُ ق َص صا) . (قطر المحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
المتقی لله. المتقی بالله. ابراهیم بن المقتدربالله. بیست و یکمین خلیفۀ عباسی مکنی به ابواسحاق (297- 357 هجری قمری). وی بعد از برادرش الراضی بالله (329 هجری قمری) به خلافت رسید و چهار سال خلیفه بود و کارها در عهد او مضطرب شد. ’توزون’ از امراء دیلم بر او استیلا یافت (331 هجری قمری). متقی چون آن حال بدید با اهل و خواص به موصل رفت. توزون به متقی کس فرستاد و سوگندان مؤکد خورد که از وی هیچ مکروهی به متقی نرسد. متقی به بغداد بازگشت و توزون که با مستکفی همدست شده بود متقی را در بند کشید و دردیدگان او میل کشید و او را کور ساخت. (333 هجری قمری) و متقی تا پایان عمر دربغداد بسر برد. و رجوع به اعلام زرکلی و تجارب السلف و تاریخ گزیده و کامل ابن اثیر ج 8 ص 142، 147، 148 و عیون الانباء ص 224 و عقدالفرید ج 4 ص 252 و ج 5 ص 409 و تاریخ الخلفاء ص 261 و الاوراق و النقود شود
المتقی لله. المتقی بالله. ابراهیم بن المقتدربالله. بیست و یکمین خلیفۀ عباسی مکنی به ابواسحاق (297- 357 هجری قمری). وی بعد از برادرش الراضی بالله (329 هجری قمری) به خلافت رسید و چهار سال خلیفه بود و کارها در عهد او مضطرب شد. ’توزون’ از امراء دیلم بر او استیلا یافت (331 هجری قمری). متقی چون آن حال بدید با اهل و خواص به موصل رفت. توزون به متقی کس فرستاد و سوگندان مؤکد خورد که از وی هیچ مکروهی به متقی نرسد. متقی به بغداد بازگشت و توزون که با مستکفی همدست شده بود متقی را در بند کشید و دردیدگان او میل کشید و او را کور ساخت. (333 هجری قمری) و متقی تا پایان عمر دربغداد بسر برد. و رجوع به اعلام زرکلی و تجارب السلف و تاریخ گزیده و کامل ابن اثیر ج 8 ص 142، 147، 148 و عیون الانباء ص 224 و عقدالفرید ج 4 ص 252 و ج 5 ص 409 و تاریخ الخلفاء ص 261 و الاوراق و النقود شود
از ’وق ی’، پرهیزگار. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مؤمن و نمازگزار و زکوه دهنده و کسی که همه واجبات رابجای آورد و مراد از واجبات اعم از آنهائی است که به دلیل قطعی ثابت شده است مانند فرایض، یا به دلیل ظنی. (از تعریفات جرجانی) : و مردم آنجا (شیراز) متقی و جوانمرد باشند. (فارسنامۀ ابن البلخی). و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کندهر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند. (کلیله و دمنه). و متقیان و مصلحان پای در دامن امن و عافیت نهادند. (سندبادنامه). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129). می بلرزد عرش از مدح شقی بدگمان گردد ز مدحش متقی. مولوی. جمله رندان چونکه در زندان بوند متقی و زاهد و حق خوان بوند. مولوی. ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوز کایشان بدل ربودن مردم معینند. سعدی. طایفه ای سماع را مدعیند و متقی زمزمه ای بیار خوش تا بدوند ناخوشان. سعدی
از ’وق ی’، پرهیزگار. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مؤمن و نمازگزار و زکوه دهنده و کسی که همه واجبات رابجای آورد و مراد از واجبات اعم از آنهائی است که به دلیل قطعی ثابت شده است مانند فرایض، یا به دلیل ظنی. (از تعریفات جرجانی) : و مردم آنجا (شیراز) متقی و جوانمرد باشند. (فارسنامۀ ابن البلخی). و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کندهر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند. (کلیله و دمنه). و متقیان و مصلحان پای در دامن امن و عافیت نهادند. (سندبادنامه). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129). می بلرزد عرش از مدح شقی بدگمان گردد ز مدحش متقی. مولوی. جمله رندان چونکه در زندان بوند متقی و زاهد و حق خوان بوند. مولوی. ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوز کایشان بدل ربودن مردم معینند. سعدی. طایفه ای سماع را مدعیند و متقی زمزمه ای بیار خوش تا بدوند ناخوشان. سعدی
به نهایت رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، به غایت رسیدن در بحث مسئله ای و استقصا کردن در آن. (از اقرب الموارد). و تقول: حدیث متقصی. (اقرب الموارد)
به نهایت رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، به غایت رسیدن در بحث مسئله ای و استقصا کردن در آن. (از اقرب الموارد). و تقول: حدیث متقصی. (اقرب الموارد)
رها شده از تنگی و سختی. (ناظم الاطباء). رهائی یابنده از هر چه باشد مثل آفت و بلا و وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفصی شود
رها شده از تنگی و سختی. (ناظم الاطباء). رهائی یابنده از هر چه باشد مثل آفت و بلا و وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفصی شود
در پی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسراغ گام و اثر پا رونده. (ناظم الاطباء) ، کسی که یاد می گیرد سخن و قصه و افسانه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصص شود
در پی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسراغ گام و اثر پا رونده. (ناظم الاطباء) ، کسی که یاد می گیرد سخن و قصه و افسانه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصص شود
از ’ق طو’، درنگ و تأخیر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از ’ق طی’) دول پرآبی که آهسته و اندک اندک از چاه برآید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطی شود
از ’ق طو’، درنگ و تأخیر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از ’ق طی’) دول پرآبی که آهسته و اندک اندک از چاه برآید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطی شود
توانا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259) ، دلاور و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقوی شود
توانا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259) ، دلاور و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقوی شود
آن که با چوبدستی می زند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گردنگش و یاغی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار مشکل و دشوار و در پیجان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعصی شود
آن که با چوبدستی می زند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گردنگش و یاغی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار مشکل و دشوار و در پیجان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعصی شود