جدول جو
جدول جو

معنی متقصد - جستجوی لغت در جدول جو

متقصد(مُ تَ قَ قَصْ صِ)
نیزۀ شکسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
صرفه جو، میانه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقلد
تصویر متقلد
کسی که امری را بر گردن گرفته، متعهد، مقلد، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترصد
تصویر مترصد
چشم به راه، منتظر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَدْ دِ)
شکافته شونده. (آنندراج). شکافته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، بریده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بریده. (ناظم الاطباء) ، مختلف، متفرق. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متفرق و پراکنده. (ناظم الاطباء) ، خشک شده، پاره پاره شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لاغر. و رجوع به تقدد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَصْ صِ)
امیدوار و چشم داشت دارنده. (آنندراج) (غیاث). منتظر. (دهار). انتظار کشنده. منتظر و نگران. چشم براه و بیدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : در اثناء این حال ابوالحسن سیمجور از سیستان باز گشته و بی اجازت حضرت به خراسان آمده و مترصد فتنه و تشویش نشسته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 77). مترصد آن که بوقت صبح محذور واقع شود و حادثه نازل گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 96). خویشتن بدارالملک بلخ رفت و منتظر و مترصد وصول مدد بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259). در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان. (گلستان). یکی از ملوک عجم شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چنانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است و مترصد فرمان. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَیْ یِ)
خویشتن را بند کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که خود را ضبط میکند و باز میدارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقید شود، با سعی و کوشش، زحمتکش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
افسار پذیرفته، به گردن گرفته آنکه قلاده بر گردن انداخته، کسی که امری را بعهده گرفته: و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند جمع متقلدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترصد
تصویر مترصد
امیدوار و چشم داشت دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
میانه رو در نفقه عیال، نه مسرف و نه تنگ گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
((مُ تَ ص))
میانه رو، صرفه جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترصد
تصویر مترصد
((مُ تَ رَ صِّ))
چشم به راه، منتظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقلد
تصویر متقلد
((مُ تَ قَ لِّ))
کسی که امری را بر گردن گرفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
مقتصدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
Frugal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
frugal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
검소한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
کفایتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
ประหยัด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
akhiari
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
חסכן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
倹約的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
节俭的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
মিতব্যয়ী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
किफायती
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
frugale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
sparsam
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
zuinig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
економний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
бережливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
oszczędny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
frugal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقتصد
تصویر مقتصد
frugal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی