جدول جو
جدول جو

معنی متقشف - جستجوی لغت در جدول جو

متقشف
(مُ تَ قَشْ شِ)
مرد شکیبا به قوت روزگذار و به جامۀ دریدۀ در پی نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد تنگ زیست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که از آلایش و پلیدی و جز آن باک ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقشف
تصویر تقشف
با غذای کم و جامۀ خشن و چرکین به سر بردن، مرتاض وار و با تنگی معاش روزگار گذراندن، به کم ساختن، بدحالی، درویشی، تنگی معیشت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَعْ عِ)
چیزی که از جای رود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبنده و حرکت کرده از جای خود. (ناظم الاطباء) ، دیوار ازبن افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوه لغزنده و روی ریخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تقعف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
درخت و یا ریش پوست برداشته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
درخت پوست باز شده و پوست کنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
هوائی که بی ابر گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آسمان صاف و بی ابر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقشط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
ابر گشاده و وا گردیده از هوا. (از منتهی الارب). ابر واشده و پراکنده گردیده. (ناظم الاطباء) : آن مهره ها را بر اطراف حصار قلعه ها و دژها درآویزند به قدرت لایزالی هم در ساعت ابر از صحرای آن دیه متقشع و متفرق گردد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، قوم پراکنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و ژولیده. (ناظم الاطباء) ، دل گشاده شده از غم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
کشتی که شکسته شود از طوفان. (آنندراج). درهم شکننده کشتی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقصف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
بازدارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، سخن آموزاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که سخن گفتن می آموزاند کسی را و به وی میگوید چنین و چنان بگو. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَشْ شِ)
برهنه و گشاده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اظهار کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکشف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِ)
به خود کشنده، مثل حوض آب را و کاغذ سیاهی را و جامه خوی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تنشف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شِ)
مکندۀ آب و جز آن. (آنندراج). مکنده و جرعه جرعه نوشنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَشْ شِ)
نعت است از تحشف. (منتهی الارب). آن که جامۀکهنه پوشد. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد جامۀکهنه پوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحشف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قُ)
به جامۀ درشت روزگار گذاشتن. (زوزنی). بقوت اندک و جامۀ درشت و چرکین زیست کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درویشی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، تقشف جلد، عبارت ازتیرگی و خشونت جلد. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحشف
تصویر متحشف
کهنه پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ زیستی تنگ روزی بکم ساختن سخت گذراندن، جامه درشت پوشیدن، سخت گذرانی، جمع تقشفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکشف
تصویر متکشف
برهنه گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشف
تصویر تقشف
((تَ قَ شُّ))
به کم ساختن، زندگی مرتاضی را پیشه کردن، تنگی معشیت، درویشی
فرهنگ فارسی معین