کسی که خرید میکند بر ضد دیگری. (ناظم الاطباء). کسی که در خرید بهای کالائی را چندان بالا میبرد که جز او دیگری آن را نخرد. (از اقرب الموارد) ، کسی که شب را به گرسنگی میگذراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاوی شود
کسی که خرید میکند بر ضد دیگری. (ناظم الاطباء). کسی که در خرید بهای کالائی را چندان بالا میبرد که جز او دیگری آن را نخرد. (از اقرب الموارد) ، کسی که شب را به گرسنگی میگذراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاوی شود
باهم برابر شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). برابر هم و مانند هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوی شود، برابر و یکسان و متوازی و راست و درست. (ناظم الاطباء) : گر در گذشته حمل غنی بر فقیر بود امروز با غنی متساوی بود فقیر. فرخی. سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی). - متساوی الاضلاع، هم پهلو و متوازی هم. (ناظم الاطباء). به سطوحی اطلاق می شود که ضلعهای آنها برابر یکدیگر باشند مانند ’مثلث متساوی الاضلاع’، ’مربع’، ’لوزی’ و جز اینها: از جهت رتبت زینت طول و عرض جنه عرضها کعرض السماء و الارض، مربعی متساوی الاضلاع واقع بر مرکز دایرۀ خیرالبقاع مصون از آفات دهر بوقلمون. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54). - متساوی الزمان، فرهنگستان ایران به جای این کلمه ’همزمان’ را پذیرفته است. ورجوع به همزمان و واژه های نو فرهنگستان ایران شود. - متساوی الزوایا، که زوایای آن با هم مساوی باشند و به سطوحی اطلاق می شود که زوایای آنها مساوی یکدیگر باشند مانند زوایای مربع. - متساوی الساقین، به مثلثی اطلاق کنند که دو ضلع آن با هم برابر باشد. - متساوی شدن، برابر و یکسان شدن: و اعوام و ملوک متساوی شدند. (تاریخ قم ص 11)
باهم برابر شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). برابر هم و مانند هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوی شود، برابر و یکسان و متوازی و راست و درست. (ناظم الاطباء) : گر در گذشته حمل غنی بر فقیر بود امروز با غنی متساوی بود فقیر. فرخی. سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی). - متساوی الاضلاع، هم پهلو و متوازی هم. (ناظم الاطباء). به سطوحی اطلاق می شود که ضلعهای آنها برابر یکدیگر باشند مانند ’مثلث متساوی الاضلاع’، ’مربع’، ’لوزی’ و جز اینها: از جهت رتبت زینت طول و عرض جنه عرضها کعرض السماء و الارض، مربعی متساوی الاضلاع واقع بر مرکز دایرۀ خیرالبقاع مصون از آفات دهر بوقلمون. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54). - متساوی الزمان، فرهنگستان ایران به جای این کلمه ’همزمان’ را پذیرفته است. ورجوع به همزمان و واژه های نو فرهنگستان ایران شود. - متساوی الزوایا، که زوایای آن با هم مساوی باشند و به سطوحی اطلاق می شود که زوایای آنها مساوی یکدیگر باشند مانند زوایای مربع. - متساوی الساقین، به مثلثی اطلاق کنند که دو ضلع آن با هم برابر باشد. - متساوی شدن، برابر و یکسان شدن: و اعوام و ملوک متساوی شدند. (تاریخ قم ص 11)
توانا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259) ، دلاور و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقوی شود
توانا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259) ، دلاور و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقوی شود
گردآینده به بدی و بیراهی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرد آمدۀ از محل های مختلف جهت ارتکاب فتنه و فساد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاوی شود
گردآینده به بدی و بیراهی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرد آمدۀ از محل های مختلف جهت ارتکاب فتنه و فساد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاوی شود
وام بازخواهنده و وام بازگیرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وام خواه. آن که وام باز میخواهد. و آن که وام باز میگیرد. مبرم. (ناظم الاطباء) : یک نوبت ظاهراً به اومصادره ای کرده بودند یا آن که متقاضیان در او آویخته مطالبتی می نمودند که او از آن عاجز بوده. (مزارات کرمان، ص 23). و رجوع به تقاضی شود، خواهش کننده. خواهان. درخواست کننده. طالب: از دولت و عشق است به من بر دو موکل هر دو متقاضی به دو معنی نه بهمتا. عنصری. اکنون این متقاضیان سهل و لطیف را پیش پیش میفرستند و حقوق تعظیم می طلبند. (کتاب المعارف). تا هر خللی که پدید می آید آن را عمارت میکنند و متقاضیان گرسنگی و تشنگی را بفرستند که خلل پدید آمده است تا حواس درکار آید و دست افزار در کار آرد. (کتاب المعارف). - متقاضی درونی (باطنی) ، خواهش نفسانی. (فرهنگ فارسی معین) : تا متقاضیان درونی را بر آن قرارافتاد... (مرزبان نامه ص 6، از فرهنگ فارسی معین)
وام بازخواهنده و وام بازگیرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وام خواه. آن که وام باز میخواهد. و آن که وام باز میگیرد. مبرم. (ناظم الاطباء) : یک نوبت ظاهراً به اومصادره ای کرده بودند یا آن که متقاضیان در او آویخته مطالبتی می نمودند که او از آن عاجز بوده. (مزارات کرمان، ص 23). و رجوع به تقاضی شود، خواهش کننده. خواهان. درخواست کننده. طالب: از دولت و عشق است به من بر دو موکل هر دو متقاضی به دو معنی نه بهمتا. عنصری. اکنون این متقاضیان سهل و لطیف را پیش پیش میفرستند و حقوق تعظیم می طلبند. (کتاب المعارف). تا هر خللی که پدید می آید آن را عمارت میکنند و متقاضیان گرسنگی و تشنگی را بفرستند که خلل پدید آمده است تا حواس درکار آید و دست افزار در کار آرد. (کتاب المعارف). - متقاضی درونی (باطنی) ، خواهش نفسانی. (فرهنگ فارسی معین) : تا متقاضیان درونی را بر آن قرارافتاد... (مرزبان نامه ص 6، از فرهنگ فارسی معین)
متقال: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. نظامی. ترکی یک نوبت یک قد متقالی بایشان داده بود که بشویند. (مزارات کرمان ص 13). از بی خودیهای او یکی آن بود که متقالی و قبایی داشت... متقالی و قبا و آنچه داشت تمامی بسوخت. (مزارات کرمان ص 196). و رجوع به متقال شود
متقال: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. نظامی. ترکی یک نوبت یک قد متقالی بایشان داده بود که بشویند. (مزارات کرمان ص 13). از بی خودیهای او یکی آن بود که متقالی و قبایی داشت... متقالی و قبا و آنچه داشت تمامی بسوخت. (مزارات کرمان ص 196). و رجوع به مِتقال شود
ایستاده شونده بعضی برای بعض در حرب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ایستاده شده برای جنگ یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقاوم شود
ایستاده شونده بعضی برای بعض در حرب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ایستاده شده برای جنگ یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقاوم شود
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)