جدول جو
جدول جو

معنی متفلت - جستجوی لغت در جدول جو

متفلت
(مُ تَ فَلْ لِ)
رهائی یافته و آزاد کرده و آزاد و رستگار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفتت
تصویر متفتت
شکسته شده، ریزه ریزه شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ طُءْ)
درگذشتن چیزی از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رهایی یافتن. (از اقرب الموارد) : و قل من رأیناه تفلت منه. (ابن البیطار ج 1 ص 133) ، پیکار نمودن با کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجستن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ لِ)
آزادکرده شده و رهاکرده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به انفلات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
ناگهان گرفته شده، ناگهان مرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
به بدیهه گویندۀ کلام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به بدیهه و مرتجلاً سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، ناگاه میرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتلات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکسته و ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکسته و ریزه شونده. (آنندراج) : و اجزای آن زر که متکلس شده باشد و متفتت، متماسک گردد. (قراضۀ طبیعیات ص 96). و رجوع به تفتت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
ریسمان تابیده. (ناظم الاطباء). تافته گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَخْ خِ)
شگفت دارنده از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برفتار فاخته رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفخت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
برغفلت گیرنده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چیزی را برغفلت می گیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغلت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
شکافته و بریده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متفلق. شکافته شده. (ناظم الاطباء) ، پای ترکیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تفلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
پای کفته. (آنندراج) (از منتهی الارب). کفته و ترکیده پای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
شیر ترش و پاره پاره شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیض متفلق، تخم مرغ پاره پاره شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تفلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
گرد. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد و دایره ای. (ناظم الاطباء) ، دختری که پستان او گرد شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
تیغ و کارد ومانند آن که رخنه دار شود و خفته باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کارد و شمشیر شکسته و دندانه دندانه شده. (ناظم الاطباء) ، لشکر شکست خورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَوْ وِ)
رهایی یافته و آزاد شده و معاف شده، درگذشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفوت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَفْ فِ)
نیک برگشته نگرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که سر را برمیگرداند جهت نگریستن چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
بوی ناک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنچه سبب شود مر بوی بد و ناپسند را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ریز ریز شکسته شکسته ریز ریزه: و اجزای آن زر که مکلس شده باشد و متفتت متماسک گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفلک
تصویر متفلک
گرد و دایره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفتت
تصویر متفتت
((مُ تَ فَ تِّ))
شکسته، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین