جدول جو
جدول جو

معنی متفضل - جستجوی لغت در جدول جو

متفضل
(مُ تَ فَضْ ضِ)
افزون شونده و افزونی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). افزونی جوینده. (ناظم الاطباء) ، نکوئی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آن که تفضل کند. آن که ناواجبی را بخشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دعوی فضل کننده بر اقران خویش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افزونی جوینده بر اقران. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفضل شود، فاضل و بزرگوار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، جامۀ باد روزه پوشیده برای کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آن که یک جامه پوشد. (ناظم الاطباء). یک جامه پوشنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون شده، برتری داده شده، آنکه به فضل و برتری و فزونی او بر دیگری اعتراف کرده باشند، بسیار فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کننده، افزون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
افزون شدن، برتری یافتن، نکویی کردن، لطف و مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضِ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خداوندا من اینجا آمدستم
به امید تو و امید مفضل.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 53)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ض ضَ)
ابن مسعود تنوخی حنفی، مکنی به ابوالمحاسن (متوفی به سال 442 هجری قمری). از علمای قرن پنجم هجری است. او راست: التنبیه فی الرد الشافعی فیما خالف النصوص و البیان عن الفصل فی الاشربه بین الحلال و الحرام. (از کشف الظنون ج 1 ص 263 و 493)
ابن عمر. رجوع به ابهری اثیرالدین و روضات الجنات ص 335 و قاموس الاعلام ترکی و الاعلام زرکلی ج 3 ص 1063 و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 500 و 504 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ)
رجوع به ابن عاصم ابوطالب مفضل و الفهرست ابن الندیم و معجم الادباء چ مرجلیوث ج 7 ص 170 و الاعلام زرکلی ج 3 ص 1063 و قاموس الاعلام ترکی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1770 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ)
افزون کرده شده و فوقیت داده شده. (غیاث) (آنندراج). تفضیل داده شده و افزون کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفضیل شود.
- مفضل شدن، تفضیل یافتن. برتری یافتن. افزونی یافتن: آدم گفتند بدین نامها مفضل شد بر فرشتگان که خدای آموخت به الهام نه نامهای گفتنی. (جامعالحکمتین ص 14).
، رجل مفضل، مرد بسیارفضل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضِ)
افزون و فوقیت دهنده. (غیاث) (آنندراج). تفضیل دهنده. برتری دهنده. و رجوع به تفضیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُضِ)
افزون کننده. (غیاث) (آنندراج). آنکه چیزی را افزون می آورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه باقی میگذارد از چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیکویی کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضل کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مهترانند مفضل و هر یک
اندر افضال جاودانه زیاد.
مسعودسعد.
نیکی و سخاوت کن و مشمرکه چو ایزد
پاداش ده و مفضل و نیکوشمری نیست.
سنائی.
زآنکه هم محسن است و هم مجمل
زآنکه هم مکرم است و هم مفضل.
سنایی (حدیقهالحقیقه ص 99).
برکه شمرم خلق توای مهتر مکرم
پیش که کنم شکر تو ای خواجۀ مفضل.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 196).
مفضلا، مقبلا، گشاده دلا
منعما، مکرما، گشاده کفا.
سوزنی.
در عهود ماضی... پادشاهی بوده است عالم و عادل و مقبل و مفضل. (سندبادنامه ص 134).
صبوری کن مکن تیزی ز شمس الدین تبریزی
بشرخسبی ملک خیزی که او شاهی است بس مفضل.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 3 ص 150)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
بوی ناک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنچه سبب شود مر بوی بد و ناپسند را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
افزون شدن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برتری و فزونی. (ناظم الاطباء) ، افزونی نمودن، نیکویی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). لطف و مرحمت و احسان و مهربانی و خاطرنوازی. (ناظم الاطباء) :
بهر تفضل ازو کشوری به نعمت و ناز
بهر عنایت ازو عالمی به جامه و جام.
فرخی.
مرکب نیکیت را به جل ّ وفاها
پیش خداوند کش به دست تفضل.
ناصرخسرو.
کرده ام از راه عشق چند گذر سوی او
او به تفضل نکرد هیچ گذر سوی من.
سعدی.
سعدی گر آسمان به شکر پرورد ترا
چون می کشد به زهر ندارد تفضلی.
سعدی.
- به تفضل دادن، به تبّرع دادن، نه به بیع و مکافات و قرض. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، فضل کردن و دعوی فضل کردن بر اقران. (تاج المصادر بیهقی). فضل کردن. (زوزنی). دعوی فضل نمودن بر اقران خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افزونی جستن بر اقران خود. (آنندراج). فضل و سروری جستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : هو یتفضل علی قومه. (اقرب الموارد) ، یک جامه پوشیدن برای کار. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جامۀ بادروزه پوشیدن برای کار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یک جامۀ بی آستین پوشیدن زن در خانه از برای انجام کار. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یک جامه پوشیدن و اطراف آن را بر خلاف بر دوش انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بصیغۀ امر: تفضّل ، در اصطلاح امروز خواستن از کسی دیدار یا جلوس و مانند آن بر سبیل تجمل. (از اقرب الموارد). بفرمای. پیش شو. درآی. بسم اﷲ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
نعت فاعلی از استفضال. باقی گذارندۀ چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فزونی خواهنده. (از منتهی الارب). چیزی را افزون بر حق خودگیرنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استفضال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَحْ حِ)
به تکلف نماینده فحولت را در لباس و طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحل و فحولت شود، با گشن ماننده. (از منتهی الارب) ، درخت که بار نیارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَضْ ضِ)
پوشیده شده از پیه و چربی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیار گنده نفس. (ناظم الاطباء). زن بوی ناک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
ریسمان تابیده. (ناظم الاطباء). تافته گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَیْ یِ)
رای ضعیف شونده و خطاکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرسهو در رأی خود. (ناظم الاطباء) ، فربه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَیْ یَ)
بر فیل نشسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تفیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَوْ وِ)
کسی که فالگویی میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
تیغ و کارد ومانند آن که رخنه دار شود و خفته باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کارد و شمشیر شکسته و دندانه دندانه شده. (ناظم الاطباء) ، لشکر شکست خورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ فَضْ ضِ)
پراکنده و منتشر شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفضض شود، مهر شکسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
همدیگر افزون آینده و افزون جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مشغول به مباحثه در بزرگواری و فضیلت و بر یکدیگر فزونی و برتری جوینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاضل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شِ)
آب روان شده. (ناظم الاطباء). آب روان شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
افزون شدن بر کسی، برتری و فزونی، نیکوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کرده شده، تفضیل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
((مُ ض))
افزون کننده، نیکویی کننده، بخشش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
((مُ فَ ضَّ))
برتری داده شده، افزون کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
((تَ فَ ضُّ))
برتری یافتن، نیکی کردن، فزونی، برتری، نیکی، لطف
فرهنگ فارسی معین
عنایت، فیض، لطف، مرحمت، برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت، لطف، مهربانی، نیکی، نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مورد علاقه
دیکشنری عربی به فارسی