جدول جو
جدول جو

معنی متفحج - جستجوی لغت در جدول جو

متفحج(مُ تَ فَحْ حِ)
نشسته ای که ساقها را از هم گشاده دارد. (ناظم الاطباء). هر دو پارا گشاده دارنده در رفتن و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفرج
تصویر متفرج
گردش کننده، شادی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفحص
تصویر متفحص
تفحص کننده، جوینده، کاوش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
تفرجگاه، جایی مانند باغ و مرغزار که شادی و نشاط بیاورد، جای تفرج، گردشگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فاج ج)
از ’ف ج ج’، کسی که در رفتن میان پاها را گشاده می دارد. (ناظم الاطباء). گشاده دارنده میان هر دو پا در رفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَحْ حِ)
بیهوده و زشت گوینده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَحْ حِ)
بازکاونده و جستجو کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آزماینده و پرسنده و تفحص کننده. (ناظم الاطباء). کاونده و جستجو کننده. (غیاث) : از عقاید اهل سنت و مذاهب اصحاب بدعت مستکشف و متفحص. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398).
- متفحص شدن، جویا شدن. تفحص کردن. جستجو کردن: و آن بط بانگ برآورد و شهریان از حال وی متفحص شدندی. (مرآه الخیال چ بمبئی ص 287).
- متفحص وار،همچون متفحص: گرماوه بان متفحص وار از شکاف در، نظاره میکرد. (سندبادنامه ص 178)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَحْ حِ)
به تکلف نماینده فحولت را در لباس و طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحل و فحولت شود، با گشن ماننده. (از منتهی الارب) ، درخت که بار نیارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ حَ)
سیب زار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). سیب زار و باغ سیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رَ)
جای سیر و تماشا. (غیاث) (آنندراج). مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد. محل سیر: دیگر آن که کتب تاریخ متفرجی نزه و متنزهی بدیع باشد. (تجارب السلف). زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حلۀ زیبای مطیر به رنگ و بوی راحت دلها برآمده چنین موضعی متنزه و متفرج او بود. (مرزبان نامه، ص 229)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
کسی که می نگرد. بیننده و ناظر. (ناظم الاطباء) ، کسی که می آزماید و سیر و گردش میکند. (ناظم الاطباء) ، کسی که شادمانی می نماید. (ناظم الاطباء). جویندۀ خوشی و گشایش خاطر، گشایش یابنده از تنگی و دشواری. (فرهنگ فارسی معین) ، آن که از همراهی با دوستان کاهلی میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَضْ ضِ)
پوشیده شده از پیه و چربی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شِ)
کسی که در نشستن و رفتن پایها را از هم دور می نهد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تفشج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
پای کفته. (آنندراج) (از منتهی الارب). کفته و ترکیده پای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
بسیار خراشیده شونده و خراشیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت خراشیده. و پوست کنده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسحج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَصْ صُ)
هر دو پا را گشاده داشتن در رفتن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متفحص
تصویر متفحص
بازکاونده و جستجوکننده
فرهنگ لغت هوشیار
دلگشای دلباز دلگشوده آسوده دل، خوشی جوی محل تفرج مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد محل سیر: ... زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر برنگ و بوی راجت دلها بر آمده چنین موضعی متنزه و متفرج او بود. گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفحص
تصویر متفحص
((مُ تَ فَ حِّ))
جستجو کننده، کاوش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
((مُ تَ فَ رِّ))
گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
محل تفرج، مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد، محل سیر
فرهنگ فارسی معین
پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جستجوگر، کاوشگر، تفحص کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد