جدول جو
جدول جو

معنی متفتل - جستجوی لغت در جدول جو

متفتل
(مُ تَ فَتْ تِ)
ریسمان تابیده. (ناظم الاطباء). تافته گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفتت
تصویر متفتت
شکسته شده، ریزه ریزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبتل
تصویر متبتل
آنکه از دنیا بریده، زاهد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فِ)
بوی ناک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنچه سبب شود مر بوی بد و ناپسند را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
تافته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ تِ)
تافته شونده. (آنندراج). تافته شده و پلیته شده. رجوع به انفتال شود، برگشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَتْ تِ)
برنده از ماسوای خدا. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که به خدا بگرود و از ماسوای آن ببرد. (ناظم الاطباء) ، آن که از زنان ببرد و بی مهری کندبا آنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبتل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیار گنده نفس. (ناظم الاطباء). زن بوی ناک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکسته و ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکسته و ریزه شونده. (آنندراج) : و اجزای آن زر که متکلس شده باشد و متفتت، متماسک گردد. (قراضۀ طبیعیات ص 96). و رجوع به تفتت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
گشاد و گشاده کرده. (ناظم الاطباء). گشاده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکسته و کوفته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
کسی که بیان می کند احادیث و افسانه های زنان را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). به معنی تفتاف. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). و رجوع به تفتاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکافته و چاک شده. (ناظم الاطباء). شکافته و گشاده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتق شود، نادوخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تی)
کودک از کودکی باز ایستاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَحْ حِ)
به تکلف نماینده فحولت را در لباس و طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحل و فحولت شود، با گشن ماننده. (از منتهی الارب) ، درخت که بار نیارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شِ)
آب روان شده. (ناظم الاطباء). آب روان شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَضْ ضِ)
افزون شونده و افزونی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). افزونی جوینده. (ناظم الاطباء) ، نکوئی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آن که تفضل کند. آن که ناواجبی را بخشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دعوی فضل کننده بر اقران خویش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افزونی جوینده بر اقران. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفضل شود، فاضل و بزرگوار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، جامۀ باد روزه پوشیده برای کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آن که یک جامه پوشد. (ناظم الاطباء). یک جامه پوشنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَتْ تِ)
آن که به رفتار بستگان رود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاه قدم. (ناظم الاطباء). رجوع به تکتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
رهائی یافته و آزاد کرده و آزاد و رستگار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
تیغ و کارد ومانند آن که رخنه دار شود و خفته باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کارد و شمشیر شکسته و دندانه دندانه شده. (ناظم الاطباء) ، لشکر شکست خورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَوْ وِ)
کسی که فالگویی میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَیْ یَ)
بر فیل نشسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تفیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَیْ یِ)
رای ضعیف شونده و خطاکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرسهو در رأی خود. (ناظم الاطباء) ، فربه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَتْ تِ)
شرمگین و باحیا و ملایم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمده برای حاجت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَتْ تِ)
آهسته خواننده کلام را. (آنندراج). آن که آهسته می خواند و آهسته حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، کسی که می سراید و آواز می خواندبا صدای خوش. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تَ)
تافته. (مهذب الاسماء). تافته شده. (آنندراج). سخت تافته شده. (ناظم الاطباء) : ذبال مفتل، پلیتۀ سخت تافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفتل
تصویر منفتل
تابیده فتیله شونده تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتل
تصویر تفتل
تافتگی تفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتل
تصویر مفتل
دوک
فرهنگ لغت هوشیار
ریز ریز شکسته شکسته ریز ریزه: و اجزای آن زر که مکلس شده باشد و متفتت متماسک گردد
فرهنگ لغت هوشیار
خدایوار دلکنده از زمین دلبسته به خدا برنده و منقطع از ما سوای خدا جمع متبتلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبتل
تصویر متبتل
((مُ تَ بَ تِّ))
برنده و منقطع از ماسوای خدا، جمع متبتلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفتت
تصویر متفتت
((مُ تَ فَ تِّ))
شکسته، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین