جدول جو
جدول جو

معنی متفتغ - جستجوی لغت در جدول جو

متفتغ(مُ تَ فَتْ تِ)
شکسته و کوفته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفتت
تصویر متفتت
شکسته شده، ریزه ریزه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ تِ)
آن که سخن او فهمیده نشود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به تغتغه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شِ)
خوش لباس. (ناظم الاطباء). خوش لباس با پیری و سپید موئی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَفَرْ رِ)
فارغ از شغل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پردازنده از کاری و فراغت کننده خود رابجهت کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تفرغ شود، خالی و تهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تی)
کودک از کودکی باز ایستاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
ریسمان تابیده. (ناظم الاطباء). تافته گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکافته و چاک شده. (ناظم الاطباء). شکافته و گشاده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتق شود، نادوخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
کسی که بیان می کند احادیث و افسانه های زنان را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). به معنی تفتاف. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). و رجوع به تفتاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
گشاد و گشاده کرده. (ناظم الاطباء). گشاده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکسته و ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکسته و ریزه شونده. (آنندراج) : و اجزای آن زر که متکلس شده باشد و متفتت، متماسک گردد. (قراضۀ طبیعیات ص 96). و رجوع به تفتت شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
شکسته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشدخ. (اقرب الموارد) : تفتغ تحت الضرس، ای تشدخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ریز ریز شکسته شکسته ریز ریزه: و اجزای آن زر که مکلس شده باشد و متفتت متماسک گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفتت
تصویر متفتت
((مُ تَ فَ تِّ))
شکسته، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین