جدول جو
جدول جو

معنی متفاج - جستجوی لغت در جدول جو

متفاج
(مُ تَ فاج ج)
از ’ف ج ج’، کسی که در رفتن میان پاها را گشاده می دارد. (ناظم الاطباء). گشاده دارنده میان هر دو پا در رفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفرج
تصویر متفرج
گردش کننده، شادی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
تفرجگاه، جایی مانند باغ و مرغزار که شادی و نشاط بیاورد، جای تفرج، گردشگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فَرْ رِ)
کسی که می نگرد. بیننده و ناظر. (ناظم الاطباء) ، کسی که می آزماید و سیر و گردش میکند. (ناظم الاطباء) ، کسی که شادمانی می نماید. (ناظم الاطباء). جویندۀ خوشی و گشایش خاطر، گشایش یابنده از تنگی و دشواری. (فرهنگ فارسی معین) ، آن که از همراهی با دوستان کاهلی میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَجْ جُ)
گشاده داشتن میان هر دو پا در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فارر)
فراری وگریزنده از یکدیگر. (ناظم الاطباء). از همدیگر گریزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیار گنده نفس. (ناظم الاطباء). زن بوی ناک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَحْ حِ)
نشسته ای که ساقها را از هم گشاده دارد. (ناظم الاطباء). هر دو پارا گشاده دارنده در رفتن و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رَ)
جای سیر و تماشا. (غیاث) (آنندراج). مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد. محل سیر: دیگر آن که کتب تاریخ متفرجی نزه و متنزهی بدیع باشد. (تجارب السلف). زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حلۀ زیبای مطیر به رنگ و بوی راحت دلها برآمده چنین موضعی متنزه و متفرج او بود. (مرزبان نامه، ص 229)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَضْ ضِ)
پوشیده شده از پیه و چربی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شِ)
کسی که در نشستن و رفتن پایها را از هم دور می نهد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تفشج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
پای کفته. (آنندراج) (از منتهی الارب). کفته و ترکیده پای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاجْ ج)
با هم خصومت کننده. (آنندراج). با یکدیگر خصومت کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فاج ج)
پا دوراندازنده. گشاده پا رونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هو یمشی مفاجاً، او گشاده پا راه می رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفاجه شود
لغت نامه دهخدا
دلگشای دلباز دلگشوده آسوده دل، خوشی جوی محل تفرج مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد محل سیر: ... زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر برنگ و بوی راجت دلها بر آمده چنین موضعی متنزه و متفرج او بود. گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
((مُ تَ فَ رِّ))
گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
محل تفرج، مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد، محل سیر
فرهنگ فارسی معین