جدول جو
جدول جو

معنی متغنم - جستجوی لغت در جدول جو

متغنم(مُ تَ غَنْ نِ)
کسی که در اندیشۀ غنیمت و تاراج بود. (ناظم الاطباء). غنیمت شمرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
متغنم
کسی که در اندیشه غنیمت و تاراج بود
تصویری از متغنم
تصویر متغنم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سرود خوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغتنم
تصویر مغتنم
باارزش، غنیمت شمرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترنم
تصویر مترنم
در حال خوانده یا نواخته شدن، کسی که آواز می خواند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نَ)
غنیمت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مال که از حرب کفار بی دسترنج حاصل شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غنیمت. غنم. ج، مغانم. (اقرب الموارد).
- المغنم البارد، غنیمت طیب. (از اقرب الموارد).
، حصول چیزی بی دسترنج. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که بی دسترنج به دست آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
تخمه شده و کسی که طعام وی را ناگوارد آورده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بُ)
غنیمت گرفتن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، غنیمت شمردن. (دهار) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ)
غنیمت شمرده شده و هر چیز گرانمایه که به آسانی دستیاب نشود و هر چیز با قدر و قیمت و نفیس. (از ناظم الاطباء). غنیمت پنداشته شده. (غیاث) (آنندراج) :
غصه مفزای سران را به ستیز
خاصه کانفاس سران مغتنم است.
خاقانی.
گفت دختر ای پدرخدمت کنم
هست پندت دلپذیر و مغتنم.
مولوی.
برد او را پیش عزی کاین صنم
هست در اخبارغیبی مغتنم.
مولوی.
من به ربع عشر آن ای مغتنم
مرد شاعر را خوش و راضی کنم.
مولوی.
- مغتنم پنداشتن، مغتنم دانستن. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مغتنم داشتن، غنیمت دانستن. غنیمت شمردن: به انواع مبرتش مخصوص گرداند و حسن الحضور او را مغتنم دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 272). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مغتنم دانستن، قدر دانستن. هرچیز با قدر و بها را مغتنم پنداشتن. (ناظم الاطباء).
- مغتنم شمردن، غنیمت شمردن. غنیمت پنداشتن:
بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم
از عمر آنچه صرف خور و خواب می شود.
صائب.
، غنیمت گرفته شده. (غیاث) (آنندراج) ، هرچیز که بی دسترنج به دست آید و هر چیز مفت و رایگان و هر چیز که آن را مفت پندارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
غنیمت شمارنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغتنام شود، دارای غنیمت و توانگر شده و دولتمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَذْ ذِ)
بسیار خورنده که هر چه یابد خورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، برنده و قطعکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغذم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَنْنِ)
زنان با ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون). ناز و کرشمه نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغنج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَنْ نی)
سرود گوینده و سراینده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز. (ناظم الاطباء). بی نیاز گردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ستاینده و نکوهنده و سرزنش کننده (اضداد). (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، عاشق و عشقباز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تغنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَغْ غِ)
سخن آهسته گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آهسته سراینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته خواننده و سراینده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نِ)
سراینده. (آنندراج) (غیاث). سراینده و مغنی و سرودگوینده. (ناظم الاطباء).
- مترنم شدن، ترنم کردن. آواز خواندن. سرودن. مترنم گردیدن و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مترنم گردیدن، مترنم گشتن. مترنم شدن: و امیر جهانشاه از الم حرمان دولت ملازمت درگاه عالم پناه بسیار بگریست و زبان حالش به فحوای اندوه افزای... مترنم گشت. (از ظفرنامه).
- مترنم گشتن. رجوع به مترنم گردیدن شود.
، کبوتر که بانگ کند. (آنندراج). کبوتر بانگ کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَنْ نِ)
برآینده بر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). برآمده. (ناظم الاطباء) ، نشانیده شده. نهاده شده بر چیزی. (ناظم الاطباء) ، کسی که ناگاه و به طور غفلت چنگ می زند وفرامی گیرد. (ناظم الاطباء). ناگاه فروگیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسنم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغتنم
تصویر مغتنم
غنیمت شمرده، هر چیز با قدر و قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغذم
تصویر متغذم
پر خور هرزه خور هرچه خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنج
تصویر متغنج
پر کرشمه پر ناز نازنین ناز کننده با ناز و کرشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغنم
تصویر تغنم
غنیمت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سراینده سرود گوی، بی نیاز بی نیاز گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترنم
تصویر مترنم
سراینده و مغنی و سرود گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغتنم
تصویر مغتنم
((مُ تَ نَ))
غنیمت شمرده شده، غنیمت گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغتنم
تصویر مغتنم
((مُ تَ نِ))
غنیمت گیرنده، غنیمت شمرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متغنج
تصویر متغنج
((مُ تَ غَ نِّ))
ناز کننده، با ناز و کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترنم
تصویر مترنم
((مُ تَ رَ نِّ))
آواز خواننده، زمزمه کننده
فرهنگ فارسی معین
آوازخوانان، زمزمه کنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارزشمند، باارزش، بازیافته، غنیمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد