غنیمت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مال که از حرب کفار بی دسترنج حاصل شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غنیمت. غنم. ج، مغانم. (اقرب الموارد). - المغنم البارد، غنیمت طیب. (از اقرب الموارد). ، حصول چیزی بی دسترنج. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که بی دسترنج به دست آید. (ناظم الاطباء)
غنیمت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مال که از حرب کفار بی دسترنج حاصل شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غنیمت. غُنم. ج، مغانم. (اقرب الموارد). - المغنم البارد، غنیمت طیب. (از اقرب الموارد). ، حصول چیزی بی دسترنج. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که بی دسترنج به دست آید. (ناظم الاطباء)
غنیمت شمرده شده و هر چیز گرانمایه که به آسانی دستیاب نشود و هر چیز با قدر و قیمت و نفیس. (از ناظم الاطباء). غنیمت پنداشته شده. (غیاث) (آنندراج) : غصه مفزای سران را به ستیز خاصه کانفاس سران مغتنم است. خاقانی. گفت دختر ای پدرخدمت کنم هست پندت دلپذیر و مغتنم. مولوی. برد او را پیش عزی کاین صنم هست در اخبارغیبی مغتنم. مولوی. من به ربع عشر آن ای مغتنم مرد شاعر را خوش و راضی کنم. مولوی. - مغتنم پنداشتن، مغتنم دانستن. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - مغتنم داشتن، غنیمت دانستن. غنیمت شمردن: به انواع مبرتش مخصوص گرداند و حسن الحضور او را مغتنم دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 272). و رجوع به ترکیب بعد شود. - مغتنم دانستن، قدر دانستن. هرچیز با قدر و بها را مغتنم پنداشتن. (ناظم الاطباء). - مغتنم شمردن، غنیمت شمردن. غنیمت پنداشتن: بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم از عمر آنچه صرف خور و خواب می شود. صائب. ، غنیمت گرفته شده. (غیاث) (آنندراج) ، هرچیز که بی دسترنج به دست آید و هر چیز مفت و رایگان و هر چیز که آن را مفت پندارند. (ناظم الاطباء)
غنیمت شمرده شده و هر چیز گرانمایه که به آسانی دستیاب نشود و هر چیز با قدر و قیمت و نفیس. (از ناظم الاطباء). غنیمت پنداشته شده. (غیاث) (آنندراج) : غصه مفزای سران را به ستیز خاصه کانفاس سران مغتنم است. خاقانی. گفت دختر ای پدرخدمت کنم هست پندت دلپذیر و مغتنم. مولوی. برد او را پیش عزی کاین صنم هست در اخبارغیبی مغتنم. مولوی. من به ربع عشر آن ای مغتنم مرد شاعر را خوش و راضی کنم. مولوی. - مغتنم پنداشتن، مغتنم دانستن. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - مغتنم داشتن، غنیمت دانستن. غنیمت شمردن: به انواع مبرتش مخصوص گرداند و حسن الحضور او را مغتنم دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 272). و رجوع به ترکیب بعد شود. - مغتنم دانستن، قدر دانستن. هرچیز با قدر و بها را مغتنم پنداشتن. (ناظم الاطباء). - مغتنم شمردن، غنیمت شمردن. غنیمت پنداشتن: بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم از عمر آنچه صرف خور و خواب می شود. صائب. ، غنیمت گرفته شده. (غیاث) (آنندراج) ، هرچیز که بی دسترنج به دست آید و هر چیز مفت و رایگان و هر چیز که آن را مفت پندارند. (ناظم الاطباء)
سرود گوینده و سراینده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز. (ناظم الاطباء). بی نیاز گردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ستاینده و نکوهنده و سرزنش کننده (اضداد). (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، عاشق و عشقباز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تغنی شود
سرود گوینده و سراینده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز. (ناظم الاطباء). بی نیاز گردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ستاینده و نکوهنده و سرزنش کننده (اضداد). (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، عاشق و عشقباز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تغنی شود
سراینده. (آنندراج) (غیاث). سراینده و مغنی و سرودگوینده. (ناظم الاطباء). - مترنم شدن، ترنم کردن. آواز خواندن. سرودن. مترنم گردیدن و رجوع به ترکیب بعد شود. - مترنم گردیدن، مترنم گشتن. مترنم شدن: و امیر جهانشاه از الم حرمان دولت ملازمت درگاه عالم پناه بسیار بگریست و زبان حالش به فحوای اندوه افزای... مترنم گشت. (از ظفرنامه). - مترنم گشتن. رجوع به مترنم گردیدن شود. ، کبوتر که بانگ کند. (آنندراج). کبوتر بانگ کننده. (ناظم الاطباء)
سراینده. (آنندراج) (غیاث). سراینده و مغنی و سرودگوینده. (ناظم الاطباء). - مترنم شدن، ترنم کردن. آواز خواندن. سرودن. مترنم گردیدن و رجوع به ترکیب بعد شود. - مترنم گردیدن، مترنم گشتن. مترنم شدن: و امیر جهانشاه از الم حرمان دولت ملازمت درگاه عالم پناه بسیار بگریست و زبان حالش به فحوای اندوه افزای... مترنم گشت. (از ظفرنامه). - مترنم گشتن. رجوع به مترنم گردیدن شود. ، کبوتر که بانگ کند. (آنندراج). کبوتر بانگ کننده. (ناظم الاطباء)
برآینده بر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). برآمده. (ناظم الاطباء) ، نشانیده شده. نهاده شده بر چیزی. (ناظم الاطباء) ، کسی که ناگاه و به طور غفلت چنگ می زند وفرامی گیرد. (ناظم الاطباء). ناگاه فروگیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسنم شود
برآینده بر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). برآمده. (ناظم الاطباء) ، نشانیده شده. نهاده شده بر چیزی. (ناظم الاطباء) ، کسی که ناگاه و به طور غفلت چنگ می زند وفرامی گیرد. (ناظم الاطباء). ناگاه فروگیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسنم شود