جدول جو
جدول جو

معنی متغنج - جستجوی لغت در جدول جو

متغنج
(مُ تَ غَنْنِ)
زنان با ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون). ناز و کرشمه نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغنج شود
لغت نامه دهخدا
متغنج
پر کرشمه پر ناز نازنین ناز کننده با ناز و کرشمه
تصویری از متغنج
تصویر متغنج
فرهنگ لغت هوشیار
متغنج
((مُ تَ غَ نِّ))
ناز کننده، با ناز و کرشمه
تصویری از متغنج
تصویر متغنج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سرود خوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغنج
تصویر تغنج
غنج و دلال نمودن، ناز و کرشمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشنج
تصویر متشنج
دارای تشنج، لرزان، دارای هرج و مرج و آشوب، ناآرام
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ءَبْ بُ)
ناز کردن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناز و کرشمه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَنْ نِ)
آن که می نازد به نجابت و اصالت خود. (ناظم الاطباء) و رجوع به تبنج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
ستم کننده. (آنندراج). بیداد و ستمگر و ظالم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَنْ نِ)
کسی که در اندیشۀ غنیمت و تاراج بود. (ناظم الاطباء). غنیمت شمرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَنْ نی)
سرود گوینده و سراینده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز. (ناظم الاطباء). بی نیاز گردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ستاینده و نکوهنده و سرزنش کننده (اضداد). (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، عاشق و عشقباز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تغنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ نْ نِ)
جنین جنبش نماینده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تهنج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَنْ نِ)
پوست درکشیده و ترنجیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بانورد. چین خورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عضو درکشیده و متقلص شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشنج شود، آن که بر اثر سرما یا علتی دیگر بلرزد. لرزان. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول امروزی بهم خوردگی وضع اجتماعی را گویند: دیروز بعلت... مجلس متشنج شد. یا شهر پاریس به علت اعتصاب کارگران متشنج شد
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشنج
تصویر متشنج
پوست در کشیده و ترنجیده، لرزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنم
تصویر متغنم
کسی که در اندیشه غنیمت و تاراج بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سراینده سرود گوی، بی نیاز بی نیاز گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغنج
تصویر تغنج
نازک کردن، کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشنج
تصویر متشنج
((مُ تَ شَ نِّ))
لرزان، لرزنده، دارای تشنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغنج
تصویر تغنج
((تَ غَ نُّ))
ناز و کرشمه کردن
فرهنگ فارسی معین
آشوب زده، بحرانی، پرتلاطم، تشنج زا، تشنج وار، متلاطم، لرزان، لرزنده
متضاد: آرام
فرهنگ واژه مترادف متضاد