جدول جو
جدول جو

معنی متغمد - جستجوی لغت در جدول جو

متغمد(مُ تَ غَمْ مِ)
فروپوشنده و پنهان دارنده. (آنندراج). کسی که خداوند عالم وی را از رحمت خود پوشانیده باشد و رحمت خدای او را گرفته باشد. (ناظم الاطباء) ، آب پر و مملو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغمد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تغمد
تصویر تغمد
فروپوشیدن، پوشاندن، پوشاندن عیب و گناه و جز آن، پر کردن ظرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعمد
تصویر متعمد
کسی که از روی عمد و قصد کاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَمْ مَ)
پوشیده کرده شده. (غیاث) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح ادبی) نزد شعرا آن است که شاعر ارکان شعر چندان که تواند بنهد که هر رکنی از آن اگر از طول بخوانی شعری باشد درست و اگر در عرض بخوانی همچنان شعری مستقیم و اجزای شعر به نوعی نهاده باشد که هر جزوی که پیوند کنی موزون بود و آن را انواع است، چه اگر ازطول و عرض دو شعر حاصل گردد مغمد مثنی باشد و اگر سه شعر بود مغمد مثلث شود و علی هذاالقیاس مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع و معشر. و مثال مربع که در لفظ مربع آورده شده کافی است در استعلام امثلۀ دیگر. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مربع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
شمشیر در نیام گذاشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
تخمه شده و کسی که طعام وی را ناگوارد آورده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَءْرْ)
فروپوشیدن و پنهان داشتن و منه تغمداﷲ برحمته، ای غمره بها و تغمد فلاناً، ای ستر ماکان منه . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گناه پوشیدن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). غریق رحمت کردن حق تعالی بنده راو گناه و عیب و جز آن را پوشیدن. (آنندراج) : تغمد اﷲ برحمته، فروپوشاند او را خدای تعالی به بخشایش خویش. (یادداشت مرحوم دهخدا). تغمد اﷲ بالرحمه و الرضوان، جمله ای است که بجای رحمه اﷲ آرند: و چون ضعیفتر شد نیمه ای از قرآن برخواندی تا از دنیا برفت. تغمد اﷲ بالرحمه و الرضوان. (تاریخ بخارا ص 66)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
به شب درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغتماد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَمْ مِ)
جراحت رفاده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضمد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَرْ رِ)
مرغ که بلند و طرب انگیز سازد آواز را و در گلو گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سراینده و آوازخوان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
سم متغلد، زهر کشنده در حال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَمْ مِ)
رنگ شدۀ با زعفران. (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَمْ مِ)
در آب فرو رفته و غوطه ور شده و غرق شده، رنگ کرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، متغمس فی السواد، خود را آراسته با لباس سیاه. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ مَ)
طعام متغمه، طعام ناگوارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعام ناگوارد و تخمه آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
آهنگ کاری کننده. (از منتهی الارب). کسی که با تحمل و وقار کار می کند و با قصد و آهنگ مشغول کار می گردد. کسی که جد و جهد می کند و بطور عمد و دانسته کار می کند. (ناظم الاطباء). قصد کننده کاری را. و رجوع به تعمد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
نعت فاعلی از استغماد. پوشیده و نهفته. (ناظم الاطباء) ، تیره و تار. (ناظم الاطباء). و رجوع به استغماد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَمْ مِ)
افسرده و منجمد و بسته شده. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
ستایش کرده شده و مدح کرده شده و ممدوح. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحمد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مغمدالسیف، نیام شمشیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغمد
تصویر تغمد
پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمد
تصویر متعمد
کسی که جد و جهد میکند و بطور عمد و دانسته کار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغمد
تصویر تغمد
((تَ غَ مُّ))
پوشاندن، فروپوشیدن، ظرف را پر کردن
فرهنگ فارسی معین