جدول جو
جدول جو

معنی متغلب - جستجوی لغت در جدول جو

متغلب
آنکه به زور چیزی را در اختیار خود درآورد، متجاوز
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
فرهنگ فارسی عمید
متغلب
(مُ تَ غَلْ لِ)
به چیرگی تمام دست یابنده بر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مستولی و زبردست و قادر. (ناظم الاطباء) : فرق میان پادشاهان مؤید و موفق و میان خارجی متغلب آن است که پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت...باشند... گماشته به حق باید دانست و متغلبان را که ستمکار و بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی ادیب ص 93). چون از آن فارغ گشت سوی ری و جبال باید کشید تا آن بقاع نیز از متغلبان صافی شود. (تاریخ بیهقی). مقام ما درین ثغور دراز کشید و متغلبان دست درازی از حد ببردند و به طاقت رسیدیم. (فارسنامه ابن البلخی ص 66). بغراجق از سلطان دستوری خواست که ولایت خویش از دست متغلب بیرون کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 342). و بیضۀ حوزۀ ممالک را از تصرف متغلبان جایر و ظلم متعدیان... (رشیدی). و رجوع به تغلب شود
لغت نامه دهخدا
متغلب
به چیرگی تمام دست یابنده بر چیزی
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
فرهنگ لغت هوشیار
متغلب
((مُ تَ غَ لِّ))
چیره شونده
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
فرهنگ فارسی معین
متغلب
پیروز، فیروز، چیره، غالب، فاتح، ناصر
متضاد: مقهور، متجاوز، تجاوزگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقلب
تصویر متقلب
کسی که در کاری دغلی و نادرستی می کند، دغل کار، دگرگون شونده، برگردنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغلب
تصویر تغلب
غالب شدن، چیره شدن و دست یافتن به چیزی، پیروزی یافتن، چیرگی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ غَیْیِ)
غایب و ناپدید. (ناظم الاطباء). ناپیدا گردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَلْ لِ)
برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بازگشته. (ناظم الاطباء) ، بی ثبات و دیگرگون شونده: اهالی آن سرزمین متقلب الرأی و متلون المزاج اند. (حبیب السیر) ، از این پهلو بآن پهلو گردنده:
متقلب درون جامۀ ناز
چه خبر دارد از شبان دراز.
سعدی (کلیات چ مصفا، ص 479).
، مردم نادرست. (ناظم الاطباء). دغلکار. فریبنده. ج، متقلبین. (فرهنگ فارسی معین). ناسره کار. صاحب تقلب در عمل و در سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، برگردانیده شکم. (ناظم الاطباء) ، سرنگون شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). واژگون شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، چست و چالاک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، واژگون کننده هر چیزی. (ناظم الاطباء) ، کسی که در کاری به نفع خود و به ضرر دیگری عمل کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَلْلِ)
پیاپی جوینده یا جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متجسس و آن که تجسس و تفحص می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَلْ لِ)
سختی کننده در کار: المتصلب فی اموره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشدد و تصلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
مظفر و فیروز در تعاقب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تغالب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَرْ رِ)
دوررونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دور رفته و به سفر غربت رفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَضْ ضِ)
به خشم شونده. (آنندراج). خشمناک و غضب ناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغضب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
برغفلت گیرنده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چیزی را برغفلت می گیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغلت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
ستم کننده. (آنندراج). بیداد و ستمگر و ظالم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
سم متغلد، زهر کشنده در حال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
خوش بوی مالیده و غالیه مالیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تغلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
خوشبوی مالنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غالیه مالیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغلل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لی)
متطیب. بوی خوش مالیده. (از محیطالمحیط). و رجوع به تغلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَهََ لْ لِ)
برکنده موی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
مانده گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که وامانده و خسته میکند. (ناظم الاطباء) ، دور و دراز راننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روانه کننده و دور برنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلغب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَلْ لِ)
غوغائی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
زن جامۀ سوک پوشنده بر شوی. (آنندراج). زن بی شوهر شدۀ عزادار ماتم کنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَلْ لِ)
روان مثل خوی بدن و آب دهن. (آنندراج). عرق جاری و خوی روان. (ناظم الاطباء). خوی روان. (از منتهی الارب) ، دوشیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحلب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغلب
تصویر تغلب
غلبه کردن و چیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلب
تصویر متحلب
روان: چون خوی و آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلب
تصویر متجلب
کشاننده جلب کننده کشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
مردم نادرست، فریبنده، دغلکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغرب
تصویر متغرب
دور رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغیب
تصویر متغیب
ناپیدا گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
((مُ تَ قَ لِّ))
دگرگون کننده هرچیزی، مردم نادرست و دغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجلب
تصویر متجلب
((مُ تَ جَ لِّ))
جلب کننده، کشاننده
فرهنگ فارسی معین
بدجنس، جلب، خائن، دغل کار، دغل، دغلباز، نادرست
متضاد: درستکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سخت، محکم، خشک مغز، متعصب، متحجر
متضاد: نوگرا، متجدد
فرهنگ واژه مترادف متضاد