جدول جو
جدول جو

معنی متغشی - جستجوی لغت در جدول جو

متغشی(مُ تَ غَشْ شی)
پوشنده و فرو گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که خود را بپوشاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغشی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمشی
تصویر متمشی
راه رونده، کنایه از انجام شده، جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغشی
تصویر تغشی
پوشیدن، مشغول کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغشی
تصویر مغشی
سراسیمه و حیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سرود خوان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَشْ شا)
زردوزی شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وش ی’، استخوانی که به شود از شکستگی که دارد. (آنندراج). استخوان شکستۀ به شده، بیمار شفایافته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ جَ)
پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن را به جامه بپوشیدن. (زوزنی). خویشتن را بجامه درپوشانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن کار کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، غش آوردن. (غیاث اللغات) ، مجامعت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار) (از اقرب الموارد). جماع کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شی)
ریش و قرحۀ فراخ شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیماری مستولی و فراگرفته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَدْ دی)
چاشت خورنده. (آنندراج). کسی که ناشتائی خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که شام می خورد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تغدی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَذْ ذی)
خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غذاخورنده، پرورش کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغذی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَطْ طی)
پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لی)
متطیب. بوی خوش مالیده. (از محیطالمحیط). و رجوع به تغلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَنْ نی)
سرود گوینده و سراینده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز. (ناظم الاطباء). بی نیاز گردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ستاینده و نکوهنده و سرزنش کننده (اضداد). (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، عاشق و عشقباز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تغنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَشْ شی)
طعام شبانگاهی خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). شبانگاه خورنده وشام خورنده. (ناظم الاطباء) ، شبکور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استغشاء. کسی که جامۀ خود را بطوری پوشد که چیزی نشنود و نبیند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استغشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شی)
دونده و راننده. (ناظم الاطباء). جاری و روان شونده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به تمشی شود، فارسیان بمعنی سرانجام یافتن کار و سرانجام پذیر استعمال نمایند. (آنندراج).
- متمشی شدن کار و جز آن، جریان یافتن آن. به سامان رسیدن و برقرار گشتن آن: تابه مدد رأی و کمال دهای ایشان کار پسر متمشی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 316). در مدتی نزدیک کار او به ثریا رسید و ریاستی متمشی شد که در بلاد خراسان بدان رونق و آئین کس نکرده بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). و چون دانست که کاری متمشی نخواهد شد و اهل شهر غالب بودند از آنجا عزیمت سبزوارکرد. (جهانگشای جوینی). همت مصروف داشتم بر آن که مجموع این اخبار در یک کتاب بیابم یا از یک کس بشنوم مقدور و متمشی نشد. (تاریخ قم ص 12).
- متمشی گردیدن، سرانجام یافتن. سرانجام پذیرفتن:
از پی او مرو ای کبک که اینطور خرام
نیست کاری که ز هر کس متمشی گردد.
سید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شی)
نرمی نماینده. (آنندراج). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شی)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که دریافت میکند بوی را. (ناظم الاطباء) ، مست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مست میگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شی ی)
سراسیمه و حیران. (ناظم الاطباء).
- مغشی علیه، بیهوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیهوش شده. از هوش بشده. از هوش رفته. بی خویشتن. بیخود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ینظرون اًلیک نظر المغشی علیه من الموت. (قرآن 20/47). از دست دوستان بر مغشی علیه یک قطره گلاب افشان کفایت کند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 46) ، ناگهان گرفته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شی)
ترسنده. (آنندراج). هراسیده و ترسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
منسوب به مرغش که از بلاد شام است. (از الانساب سمعانی). رجوع به مرغش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَشْ شی)
نمایان شده در شخص موی دورنگ از پیری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغشی
تصویر مغشی
بیهوش، فرو گرفته ناگهان فرو گرفته، بیهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
روان شونده، سرانجام پذیر: در فارسی مش کننده راه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغدی
تصویر متغدی
چاشت خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغذی
تصویر متغذی
خورنده خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سراینده سرود گوی، بی نیاز بی نیاز گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخشی
تصویر متخشی
ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغشی
تصویر تغشی
فروگرفتن کار کسی را پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
((مُ تِ مَ شّ))
رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متغذی
تصویر متغذی
((مُ تَ غَ ذّ))
خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغشی
تصویر تغشی
((تَ غَ شِّ))
پوشیدن، فرو رفتن
فرهنگ فارسی معین