جدول جو
جدول جو

معنی متغسل - جستجوی لغت در جدول جو

متغسل(مُ تَ غَسْ سِ)
غسل آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به دقت شویندۀ خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغسل شود
لغت نامه دهخدا
متغسل
بر شنوم کننده (برشنوم غسل)
تصویری از متغسل
تصویر متغسل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغتسل
تصویر مغتسل
جای غسل، آبی که با آن غسل کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
وسیله جوینده، کسی که دست به دامن دیگری بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
دبیر، منشی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ سِ / سَ)
جای مرده شستن. ج، مغاسل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرده شوی خانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مکان شستشو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
خوشبوی مالنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غالیه مالیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغلل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
غسل داده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
غسل دهنده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَسْ سِ)
داروها که بیماری سپیدۀ چشم و مانند آن را زایل کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صفت دارویی مغسل. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غسل آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَسِ)
غسل داده شده، روان شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انغسال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ)
شستن جای. (مهذب الاسماء). جای غسل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنجا که غسل کنند. آنجا که سر و تن شویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب. (قرآن 42/38) ، شستنگاه مرده. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که مرده را غسل می دهند. (ناظم الاطباء). آنجا که غسل دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن آب که خود را بدان شویند. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). آب غسل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب سرد و هرچیزی که با آن می شویند. (ناظم الاطباء) ، شرابی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
غسل آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می شوید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه خوشبوی به خود می مالد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اسب خوی کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَیْ یِ)
درخت ستبر و درهم پیچیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). درخت سایه افکن و درهم پیچیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که پیوسته در بیشه و جنگل زیست میکند، ساکن در جنگل. (ناظم الاطباء). مرد در بیشه درآینده و پاینده در آن و ثابت در غیل. (آنندراج) ، دارای جنگل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَزْ زِ)
شعر غزل سراینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَفْ فِ)
غفلت دارنده بقصد. (آنندراج). غافل و بی خبر و کسی که بقصد و عمد غفلت می ورزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَوْ وِ)
گوناگون و رنگارنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). گوناگون شونده. (آنندراج) (منتهی الارب). متلون. (از محیط المحیط) ، پایمال و منهدم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَسْ سِ)
نزدیکی جوینده به چیزی و به کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب). نزدیکی یابنده به چیزی و کننده کاری که بدان نزدیکی و تقرب و منزلت یابد. (از اقرب الموارد). دست به دامان کسی زننده و کسی را شفیع کننده و کسی را واسطه و میانجی قرار دهنده. (ناظم الاطباء) : نزدیکی جوینده به کسی به وسیلۀ چیزی یا کسی: بکتوزنون بندۀدولت است و متوسل به حقوق قدیم و بی حدوث سببی و داعیۀ عذری به عزل او مثال دادن و نان او جرح کردن از مراسم سروری و... دور باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 201)... همیشه با مردمان و متوسلان خود با عزت و وقار باشند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 201).
- متوسل شدن، دست آویز قراردادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، نزدیکی جستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، کسی که بر آن اعتماد میکنند و بر وی تکیه مینمایند، متصل کننده و وصل نماینده، متصل شده. (ناظم الاطباء) ، دزدنده. یقال توسل ابلی، ای سرقه. (آنندراج) (از منتهی الارب). شتر دزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
نامه فرستنده. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، نامه نویسنده. (ناظم الاطباء). دبیر. نویسنده: فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید. (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 8). و رجوع به ترسل شود، هر آن که چیزی را به فراغت می کند. (ناظم الاطباء). آهسته و گرانبار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
نامه فرستنده، نامه نویسنده دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغال
تصویر متغال
پارچه ای سفید شبیه بکرباس و لطیفتر از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
دست بدامان کسی زننده و کسی را شفیع کننده و واسطه قرار دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغتسل
تصویر مغتسل
جای غسل، آنجا که سر و تن شویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
جای مرده شستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسل
تصویر تغسل
خود شویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مَ سَ))
جای مرده شستن، جمع مغاسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مِ سَ))
چیزی که با آن چیزی را بشویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
((مُ تَ وَ سِّ))
کسی که دست به دامان دیگری بزند، توسل جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
((مُ تَ رَ سِّ))
نویسنده، دبیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغتسل
تصویر مغتسل
((مُ تَ س))
آن که می شوید، آن که خوشبوی به می مالد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغتسل
تصویر مغتسل
((مُ تَ سَ))
جایی که در آن غسل کنند، آبی که با آن غسل کنند
فرهنگ فارسی معین
دبیر، منشی، نامه نویس، نامه نگار، نویسنده، رساله نویس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دست به دامن، متشبث، مستعصم، ملتجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد