جدول جو
جدول جو

معنی متغرغر - جستجوی لغت در جدول جو

متغرغر(مُ تَ غَغِ)
آب در حلق گرداننده. (آنندراج). غرغره نماینده و آب در گلو گرداننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغرغر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متغیر
تصویر متغیر
ویژگی کسی یا چیزی که تغییر پیدا کند و دگرگون شود، دگرگون، آشفته و خشمگین، ناراحت و نگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرغر
تصویر مادرغر
آنکه مادرش بدکار بوده، حرام زاده، مادربه خطا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری مغایرت و اختلاف داشته باشد، ضد هم، ناجور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
کسی که به باطل طمع ببندد، فریب خورده، فریفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغریر
تصویر تغریر
چیزی را در معرض هلاک قرار دادن، به خطر افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متضرر
تصویر متضرر
زیان دیده، ضرررسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکرر
تصویر متکرر
تکراری، تکرار شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وِ)
بر همدیگر غارت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به هجوم بریکدیگر و غارت همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاور شود
لغت نامه دهخدا
ناحیتی بر مغرب چین و شمال تبت و خلخ. تغزغز: و اما اقلیم ششم از خرگاههای قای قون آغاز و بر خرخیز و تغرغر بگذرد سوی زمین ترکمانان و.... (التفهیم چ جلال همایی ص 200). رجوع به تغزغز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَ تِ)
جنبان و مضطرب. (آنندراج) (از منتهی الارب). جنبیده و متحرک و چرخیده و چرخ داده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تترتر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
آنکه مادرش تباهکار است. حرامزاده. فرزند زنا. (فرهنگ فارسی معین) :
تا بدین گرز گران کوبم سرش
آن سر بیدانش مادرغرش.
مولوی.
گفت منهم بی خبر بودم از این
آگهی مادرغران کردند هین.
مولوی.
کو که باشد هندوی مادرغری
که طمع دارد به خواجه دختری.
مولوی.
و رجوع به مادربخطا و مادربختن و مادرغن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
متفرق و گوناگون و مختلف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ مِ)
جنبنده و لرزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لرزان و جنبان و متزلزل. (ناظم الاطباء) ، ریگ مرتعش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرمر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آب در حلق گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب در حلق گردانیدن چنانکه نه فروداده شود و نه از دهان خارج گردد. (از اقرب الموارد) ، اشک در چشم گردانیدن. (از اقرب الموارد) ، بگشتن آواز در گلو. (زوزنی). گردانیدن شبان صدا را در حلق خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَ مِ)
خشمناک. یقال رأیته متغشمراً، ای غضبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجل متغشمر،مرد خشمناک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغشمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غِ)
خردنماینده به خویشتن و خوار و حقیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوار و حقیر و بی عزت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصاغر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَ غِ)
دریای موج زن. (آنندراج). دریای طوفانی شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خشمناک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغطغط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَ غِ)
کم گردنده. (آنندراج). کم شده و نقصان یافته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغضغض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغریر
تصویر تغریر
در خطر وهلاکت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
فریفته، گول خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
متفرق و گوناگون و مختلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرر
تصویر متبرر
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
دوباره، دو دله دوبار کرده یا گفته شده: بنا کلام منظوم بر مقادیری منفصل متکرر مسجع الاواخر نهادند، دو دله شونده مردد جمع متکررین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضرر
تصویر متضرر
ضرر رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغیر
تصویر متغیر
برگردنده از حال خود، گردیده، دگرگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغرب
تصویر متغرب
دور رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغریر
تصویر تغریر
((تَ))
به خطر انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متغیر
تصویر متغیر
((مُ تَ غَ یِّ))
دگرگون شده، تغییر حال یافته، آشفته، مضطرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متضرر
تصویر متضرر
((مُ تَ ضَ رِّ))
زیان دیده، ضرر رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکرر
تصویر متکرر
((مُ تَ کَ رِّ))
دوبار کرده یا گفته شده، دو دله شونده، مردد، جمع متکررین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
((مُ تَ یِ))
ضدهم، ناجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
خودپسند، گرانسر، خودخواه، خودبین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متغیر
تصویر متغیر
دگرگون شونده
فرهنگ واژه فارسی سره
ناجور، ناساز، مخالف، متفاوت
متضاد: متشابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد