جدول جو
جدول جو

معنی متغرد - جستجوی لغت در جدول جو

متغرد
(مُ تَ غَرْ رِ)
مرغ که بلند و طرب انگیز سازد آواز را و در گلو گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سراینده و آوازخوان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغرد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمرد
تصویر متمرد
تمرد کننده، سرکش، نافرمان، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
تنها، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
رمیده، رم کرده، گریخته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ غَرْ رِ)
دوررونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دور رفته و به سفر غربت رفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سرکش و نافرمان و بغی. (غیاث) (آنندراج). سرکش و پیشی گیرنده. (منتهی الارب). ستنبه. (دستوراللغه) (زوزنی). شوخ. (از لغتنامه مقامات حریری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گردن کش. طاغیه. خودکامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرکش و پیشی گیرنده و یاغی و نافرمان. (ناظم الاطباء) : رکن الدنیا والدین غیاث الاسلام والمسلمین قامعالعداه والمتمردین... (سندبادنامه ص 8). و رجوع به تمرد شود، جبار. دش خدای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (: ومما یوجد لفیثا غورس من الکتب) کتاب الارثما طیقی کتاب الالواح... رساله الی متمرد سقلیه. (عیون الانباء ج 1 ص 43)، بی ریش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَمْ مِ)
فروپوشنده و پنهان دارنده. (آنندراج). کسی که خداوند عالم وی را از رحمت خود پوشانیده باشد و رحمت خدای او را گرفته باشد. (ناظم الاطباء) ، آب پر و مملو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغمد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
سم متغلد، زهر کشنده در حال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
تنها و یگانه. بی همتا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المتفرد بالربوبیه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
- متفرد بودن، منحصر شدن در قولی یا چیزی شریکی در آن نداشتن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، یکسو گردنده. (آنندراج). جدا و دور شده: آن قلعه بستد و به اموال و غنایم آن متفرد شد... و سلطان از آن فتح... لذتی نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 418)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
ابرپارۀ خرد و ریزه ای که زیر ابر جدا باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رِ)
برهنه گردیده. (آنندراج). برهنه و عریان. (ناظم الاطباء) ، مجرد شونده. و رجوع به تجرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ / ر رَ)
غسل کرده با آب سرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
آب فراهم آورده شده و جمع شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبرد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلند و طرب انگیز ساختن مرغ آواز خود را و در گلو گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوانندگی طرب انگیز مرغان. (حاشیۀ حافظ چ قزوینی ص 330) :
اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر
فلاتفرد عن روضها انین حمامی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ غَرْ رِ / مُ غَرْ رَ)
بعید. (منتهی الارب). دور و بعید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ رِ)
آینده به آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم کم در آینده در شهر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تورد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
جدا و منفرد و تنها و دور از دوستان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گریزانیده. (ناظم الاطباء). رمیده، رونده. ذاهب. (فرهنگ فارسی معین) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَرْ رِ)
شرمگین و باحیا و شرمسار و خاموش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تخرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَرْ رِ)
آنکه بلند بردارد آواز را و طرب انگیز سازد و در گلو گرداند آواز را. (از منتهی الارب). آوازخواننده و سرودگوینده و طرب آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
رونده، رمیده رونده ذاهب، رمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغرب
تصویر متغرب
دور رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
یگانه و تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغرد
تصویر تغرد
پنهان غایب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسرد
تصویر متسرد
تند گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
برهنه گردیده پاز لوت برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
((مُ تَ جِّ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
((مُ تَ مَ رِّ))
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
((مُ تَ فَ رِّ))
کناره گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
((مُ تَ شَّ رِ))
رمنده
فرهنگ فارسی معین
یگانه، بی همتا، منحصربه فرد، تنها، ممتاز، برجسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن کش، متجاسر، یاغ، یاغی
متضاد: رام، مطیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد