جدول جو
جدول جو

معنی متغایب - جستجوی لغت در جدول جو

متغایب(مُ تَ یِ)
غایب باشنده و غایب. (آنندراج). غایب و غیر حاضر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغایب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متباین
تصویر متباین
جدا از یکدیگر، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد، ضد یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحارب
تصویر متحارب
طرف مقابل در جنگ، دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری مغایرت و اختلاف داشته باشد، ضد هم، ناجور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغایب
تصویر مغایب
آنکه در غیاب او سخن گفته شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ یِ)
مشغول به طعنه و ملامت و سرزنش یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَیْیِ)
غایب و ناپدید. (ناظم الاطباء). ناپیدا گردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لَ)
بهم غایب شدن. (زوزنی). غایب بودن، یقال: بنوفلان یشهدون احیاناً و یتغایبون احیاناً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
آنکه در غیبتش از او سخن گویند. و رجوع به مغایبه شود، (اصطلاح دستوری) سوم شخص غایب. مقابل مخاطب.
- ضمیر مغایب، ضمیری که مرجع آن، شخص یا شی ٔ غایب باشد، مانند او، ایشان.
- فعل مغایب، فعلی است که فاعل آن شخص یا شی ٔ غایب باشد و آن شامل سوم شخص مفرد و سوم شخص جمع است، مانند رفت، رفتند. و رجوع به غایب و ضمیر غائب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
غفلت ورزنده. (آنندراج). غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغابی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
مظفر و فیروز در تعاقب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تغالب شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ یِ)
دوتا و کج گردنده از نرمی و نزاکت. (آنندراج). کج و دوتا و خمیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغاید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
متفرق و گوناگون و مختلف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
خشم آلود از دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجاذب
تصویر متجاذب
همگیرا جذب کننده یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشایع
تصویر متشایع
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشایم
تصویر متشایم
فال بد زننده
فرهنگ لغت هوشیار
زیانمند، دریغا گوی پشیمان، زیانرسان ضرر کننده زیانمند، افسوس خورنده، بزیان افکننده یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
از پی آمده، عقب، دنباله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاید
تصویر متزاید
اضافه شده، زیادتر و افزونتر و فراوانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
جدا و علیحده، دور و متفرق
فرهنگ لغت هوشیار
پسا دستگر (پسادست نسیه) بنسیه و وام خرید و فروش کننده با هم جمع متداینین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراکب
تصویر متراکب
بر روی یکدیگر انباشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاسب
تصویر متحاسب
حساب کننده با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانب
تصویر متجانب
دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحارب
تصویر متحارب
کسی که آتش جنگ بر افروزد
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
متفرق و گوناگون و مختلف
فرهنگ لغت هوشیار
از مغایبه اوین (غایب سوم شخص) کسی یا چیزی که در غیبتش از او سخن گفته شود، سوم شخص غایب یا ضمیر مغایب. ضمیری که بشخص یا شی غایب ارجاع شود. یا فعل مغایب. که از شخص و شی و یا اشخاص و اشیا غایب سر زده و آن شامل سوم مفرد و سوم شخص جمع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغیب
تصویر متغیب
ناپیدا گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغایب
تصویر تغایب
غایب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
((مُ تَ یِ))
ضدهم، ناجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
((مُ تَ یِ))
جدا شونده، جدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
به دنبال، در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
ناجور، ناساز، مخالف، متفاوت
متضاد: متشابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد