آن که در نیمروز شراب خورد. (آنندراج). آن که در نیمروز می خوابد یا شراب میخورد، مشابه و مانند، آب فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیل شود
آن که در نیمروز شراب خورد. (آنندراج). آن که در نیمروز می خوابد یا شراب میخورد، مشابه و مانند، آب فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیل شود
هوش بخود آورنده. (آنندراج). عاقل و هوشمند و خردمند و دانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قابل تعقل و شایستۀ دریافت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعقل شود
هوش بخود آورنده. (آنندراج). عاقل و هوشمند و خردمند و دانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قابل تعقل و شایستۀ دریافت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعقل شود
نوازنده و نوازشگر. (ناظم الاطباء) ، کسی که خود را به کار مشغول می دارد. و یا بسنده می کند کار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعلل شود
نوازنده و نوازشگر. (ناظم الاطباء) ، کسی که خود را به کار مشغول می دارد. و یا بسنده می کند کار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعلل شود
به یک سو شونده و کناره گزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). معزول شده و از شغل و کار خارج شده و برداشته شده و گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعزل شود
به یک سو شونده و کناره گزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). معزول شده و از شغل و کار خارج شده و برداشته شده و گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعزل شود
شتابی نماینده و زود گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زود شتاب و کسی که زودی می کند و شتاب مینماید. (ناظم الاطباء) ، کسی که شیراعجاله می آورد. (ناظم الاطباء). اعجالهآرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعجل شود
شتابی نماینده و زود گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زود شتاب و کسی که زودی می کند و شتاب مینماید. (ناظم الاطباء) ، کسی که شیراعجاله می آورد. (ناظم الاطباء). اعجالهآرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعجل شود
لازم شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به کبرسن و استکمال آلت پادشاهی و استعداد سمت سروری ممتاز بود و از روی ورائت و استحقاق متعین. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 84). به هر مدخل فرورفت و به نجاح مقصود و به حصول مطلوب نرسید، و آخر الدواء الکی متعین گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضا ص 191). و وراثت ملک و خانه بر تو وقف است واین کار را در حال حیات و بعد وفات من متعین توئی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 372) ، ظاهر و هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشخص. ممتاز: مولانا یوسف شاه کاتب تخلص می کرد و در فن کتابت مردی متعین بود. (ترجمه مجالس النفائس ص 37) ، شخصی از طبقۀ اعیان و اشراف ، آن که می گیرد و می پذیرد چیزی را پس از مهلت دادن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بچشم کننده مال را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سقاء متعین، مشک که از آن آب چکد یا مشک نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مشکی که دارای سوراخ های کوچک بود و از آن آب چکد و مشک نو. (ناظم الاطباء) ، محقق و منصوب و مقرر، آن که با چشم از دنبال کسی می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سوراخ دار. (ناظم الاطباء) ، چشم خورده و متأثر شدۀ از اثر چشم زخم، هر چیزی که پیوسته آویزان و یا ملصق باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لازم شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به کبرسن و استکمال آلت پادشاهی و استعداد سمت سروری ممتاز بود و از روی ورائت و استحقاق متعین. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 84). به هر مدخل فرورفت و به نجاح مقصود و به حصول مطلوب نرسید، و آخر الدواء الکی متعین گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضا ص 191). و وراثت ملک و خانه بر تو وقف است واین کار را در حال حیات و بعد وفات من متعین توئی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 372) ، ظاهر و هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشخص. ممتاز: مولانا یوسف شاه کاتب تخلص می کرد و در فن کتابت مردی متعین بود. (ترجمه مجالس النفائس ص 37) ، شخصی از طبقۀ اعیان و اشراف ، آن که می گیرد و می پذیرد چیزی را پس از مهلت دادن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بچشم کننده مال را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سقاء متعین، مشک که از آن آب چکد یا مشک نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مشکی که دارای سوراخ های کوچک بود و از آن آب چکد و مشک نو. (ناظم الاطباء) ، محقق و منصوب و مقرر، آن که با چشم از دنبال کسی می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سوراخ دار. (ناظم الاطباء) ، چشم خورده و متأثر شدۀ از اثر چشم زخم، هر چیزی که پیوسته آویزان و یا ملصق باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
به فراست دریابنده خیر یا شر را. (آنندراج). کسی که تصور می کند و توهم می نماید خوبی وبدی را. (ناظم الاطباء). خیال کننده، آسمان که مستعد باریدن باشد. (آنندراج). آسمان ابردار، ابر آمادۀ باریدن. (ناظم الاطباء) ، تکبر کننده. (آنندراج). کسی که به گمان وپندار و دروغ تصور بلندی و رفعت را درباره خود نماید. (ناظم الاطباء) ، خیالی و وهمی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخیل شود
به فراست دریابنده خیر یا شر را. (آنندراج). کسی که تصور می کند و توهم می نماید خوبی وبدی را. (ناظم الاطباء). خیال کننده، آسمان که مستعد باریدن باشد. (آنندراج). آسمان ابردار، ابر آمادۀ باریدن. (ناظم الاطباء) ، تکبر کننده. (آنندراج). کسی که به گمان وپندار و دروغ تصور بلندی و رفعت را درباره خود نماید. (ناظم الاطباء) ، خیالی و وهمی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخیل شود
بذله پوش. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که عمل نفس خود کند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که به هوای نفس خود عمل می کند. (ناظم الاطباء) ، خرامنده. (از منتهی الارب). متکبر و با جلال و عظمت و آن که ذیل وی می روبد زمین را. (از ناظم الاطباء) ، گستاخی نماینده و میل کننده. (از منتهی الارب) ، سایه افکننده. (منتهی الارب). و رجوع به تذیل شود
بذله پوش. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که عمل نفس خود کند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که به هوای نفس خود عمل می کند. (ناظم الاطباء) ، خرامنده. (از منتهی الارب). متکبر و با جلال و عظمت و آن که ذیل وی می روبد زمین را. (از ناظم الاطباء) ، گستاخی نماینده و میل کننده. (از منتهی الارب) ، سایه افکننده. (منتهی الارب). و رجوع به تذیل شود
زمین پوشیده شده از گیاه و سبزی بسیار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخایل و متخایله شود، خیال شده. (فرهنگ فارسی معین) : و آن صورت متخیل اندر وی نشاند. (دانشنامه، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تخیل و مادۀ بعد شود
زمین پوشیده شده از گیاه و سبزی بسیار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخایل و متخایله شود، خیال شده. (فرهنگ فارسی معین) : و آن صورت متخیل اندر وی نشاند. (دانشنامه، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تخیل و مادۀ بعد شود
شتر ماده که سالها باردار نگردد. (آنندراج). شتری که سالها باردار نگردد بی آن که نازا باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعیط شود
شتر ماده که سالها باردار نگردد. (آنندراج). شتری که سالها باردار نگردد بی آن که نازا باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعیط شود