جدول جو
جدول جو

معنی متعیط - جستجوی لغت در جدول جو

متعیط
(مُ تَ عَیْ یِ)
شتر ماده که سالها باردار نگردد. (آنندراج). شتری که سالها باردار نگردد بی آن که نازا باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعیط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعین
تصویر متعین
آنکه از طبقۀ اجتماعی بالایی برخوردار باشد، از طبقۀ اعیان، سرآمد، برجسته، مقرر، محقق
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَیْ یِ)
سوخته. (آنندراج). سوخته و نیم سوخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لاغر و نزار. (آنندراج). لاغرشده از بسیاری جماع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشیط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْطی)
عطا خواهنده. (آنندراج). انعام و بخشش درخواست کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
لازم شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به کبرسن و استکمال آلت پادشاهی و استعداد سمت سروری ممتاز بود و از روی ورائت و استحقاق متعین. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 84). به هر مدخل فرورفت و به نجاح مقصود و به حصول مطلوب نرسید، و آخر الدواء الکی متعین گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضا ص 191). و وراثت ملک و خانه بر تو وقف است واین کار را در حال حیات و بعد وفات من متعین توئی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 372) ، ظاهر و هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشخص. ممتاز: مولانا یوسف شاه کاتب تخلص می کرد و در فن کتابت مردی متعین بود. (ترجمه مجالس النفائس ص 37) ، شخصی از طبقۀ اعیان و اشراف ، آن که می گیرد و می پذیرد چیزی را پس از مهلت دادن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بچشم کننده مال را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سقاء متعین، مشک که از آن آب چکد یا مشک نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مشکی که دارای سوراخ های کوچک بود و از آن آب چکد و مشک نو. (ناظم الاطباء) ، محقق و منصوب و مقرر، آن که با چشم از دنبال کسی می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سوراخ دار. (ناظم الاطباء) ، چشم خورده و متأثر شدۀ از اثر چشم زخم، هر چیزی که پیوسته آویزان و یا ملصق باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
خرامنده و خمنده و نازنده در رفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
آن که او را اندک کفاف باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آن که وی را کفاف اندک بود. (ناظم الاطباء) ، آن که به تکلف اسباب معیشت فراهم کند و آن که طلب معیشت کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعیش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
بی رحم و بیداد و ظالم و ستمگر، خشمگین و غضبناک، بناحق تهمت زننده، تهدیدکننده و ترساننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
عیب کننده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ملامت کننده و متهم سازنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعیب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
درازگردن شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سالهاباردار نگردیدن شتر ماده یا زن بی آنکه نازاینده باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جوش زدن سنگ و چوب و آب مانند برآمدن از آن و ستبر گردیدن و یا روان شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشم گرفتن مرد. (از اقرب الموارد) ، فریاد کردن و خروشیدن متکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن و آواز دادن قوم، او التعیط صیاح الاشر. (از اقرب الموارد) ، روان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آشکارا، شناخته، سرشناس، پروهاندار، هرنیزمند (از طبقه اعیان) آشکار شونده ظاهر، مشخص ممتاز: مولانا یوسف شاه... در فن کتابت مردی متعین بود، محقق ثابت، شخصی از طبقه اعیان جمع متعینین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعید
تصویر متعید
خشمگین، ستمگر، چفته بند (چفته تهمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعطی
تصویر متعطی
عطا خواهنده، انعام و بخشش، درخواست کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشیط
تصویر متشیط
لاغر نزار سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعین
تصویر متعین
((مِ تَ عَ یِّ))
دارای ثروت یا مقام اجتماعی برجسته، ظاهر، آشکار، محقق، ثابت
فرهنگ فارسی معین
توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متشخص، متمول، اعیان، متنفذ، بانفوذ، برجسته، ممتاز، ظاهر، آشکار، محقق، ثابت
فرهنگ واژه مترادف متضاد