جدول جو
جدول جو

معنی متعطل - جستجوی لغت در جدول جو

متعطل(مُ تَ عَطْ طِ)
بی کار. (آنندراج). مرد بی کار و بی شغل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معطل
تصویر معطل
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعطل
تصویر تعطل
بیکار ماندن، از کار افتادن، متوقف گشتن کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعطش
تصویر متعطش
بسیار تشنه، دارای عطش شدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعال
تصویر متعال
بلندمرتبه، از صفات باری تعالی. در اصل متعالی بوده، یای آن در وصف خداوند حذف گردیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَمْ مِ)
سختی کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساعی در کار و زحمت کش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَزْ زِ)
به یک سو شونده و کناره گزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). معزول شده و از شغل و کار خارج شده و برداشته شده و گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَذْ ذِ)
نکوهش پذیرنده. (آنندراج). شکیبای برملامت و سرزنش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعذل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَجْ جِ)
شتابی نماینده و زود گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زود شتاب و کسی که زودی می کند و شتاب مینماید. (ناظم الاطباء) ، کسی که شیراعجاله می آورد. (ناظم الاطباء). اعجالهآرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعجل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
خرامنده و خمنده و نازنده در رفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَطْ طِ)
شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). نعت است از تبطل. (منتهی الارب). و رجوع به تبطل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عال ل)
شتر به سختی و شدت دونده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعالل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بلندشونده. در اصل متعالی بود اسم فاعل از تعالی که ناقص واوی است از تفاعل در حالت رفعی ضمه بر یاء ثقیل بود ساقط کردند بعد اجتماع ساکنین شد میان یا و تنوین. یاء را حذف کردند و درآخر وقف کردند تنوین هم ساقط گردید، متعال باقی ماند. (غیاث) (آنندراج). بلند و رفیع و بالا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
عالم را خاک کف دو پای تو کرده ست
عزوجل ایزد مهیمن متعال.
منوچهری (دیوان چ 2 ص 168).
بزرگ بارخدائی که ایزد متعال
یگانه کرد به توفیقش از جمیع الناس.
منوچهری.
آن آب حیات است که جاوید بماند
نفسی که از او داد کریم متعالش.
ناصرخسرو.
در ملک ایمن از زوال، در ذات و نعمت متعال. (کشف الاسرار). و رجوع به تعالی و متعالی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْ طِ)
تشنه نماینده به تکلف. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تشنگی را بهانه می کند. (ناظم الاطباء) ، سخت تشنۀ آب. آرزومند و مشتاق آب:
چند خواهی چو من برین لب چاه
متعطش به آب حیوانش.
سعدی.
و رجوع به تعطش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ طِ)
سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ طَ)
اسد مکعطل، شیر یازنده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). یازیده و دست را دراز کشیده. و گویند: اسد مکعطل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْ طِ)
خوشبوی شونده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْ طِ لَ)
زن بی پیرایه و بی زینت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ طْ طِ)
متهطلس. (ناظم الاطباء). رجوع به متهطلس و تهطل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْطی)
عطا خواهنده. (آنندراج). انعام و بخشش درخواست کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْ طِ)
مهربانی نماینده. (آنندراج). مشفق و مهربان و مایل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که بالاپوش به روی خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَلْ لِ)
نوازنده و نوازشگر. (ناظم الاطباء) ، کسی که خود را به کار مشغول می دارد. و یا بسنده می کند کار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعلل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَقْ قِ)
هوش بخود آورنده. (آنندراج). عاقل و هوشمند و خردمند و دانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قابل تعقل و شایستۀ دریافت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعقل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعزل
تصویر متعزل
کناره گیر گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعطی
تصویر متعطی
عطا خواهنده، انعام و بخشش، درخواست کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعقل
تصویر متعقل
بهوش و عقل آینده خردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمل
تصویر متعمل
سختی کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطل
تصویر تعطل
بیکار ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعال
تصویر متعال
بلند شونده، بلند و رفیع و بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعطش
تصویر متعطش
تشنه نما آنکه خود را بتکلف تشنه نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعال
تصویر متعال
((مُ تَ))
بلند شونده، بلند پایه، والا، برتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعمل
تصویر متعمل
((مُ تَ عَ مِّ))
کوشش کننده، ساعی، سختی کشیده، آن که به تکلف کاری انجام دهد، جمع متعملین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعال
تصویر متعال
والا
فرهنگ واژه فارسی سره
بلند، بلندمرتبه، عالی، متعالی، والا
فرهنگ واژه مترادف متضاد