جدول جو
جدول جو

معنی متعثلب - جستجوی لغت در جدول جو

متعثلب
(مُ تَ عَ لِ)
زشت حال و لاغر و نزار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لاغر و نزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعثلب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
پی در پی
متعاقب: پس از، در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
بلند پایه، بلند و رفیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
پس از، در پی
فرهنگ فارسی عمید
(بُذو ذَ)
زشت شدن حال و لاغر و نزار گردیدن از پیری یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَلْلِ)
گردآمده و جمع شده. (آنندراج). فراهم شده و گردآمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ لِ)
دودله شونده در کار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متردد و دودله و مشکوک. بر پهلو خفته. (ناظم الاطباء) ، بر خاک غلطیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلثلث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
همدیگر را ملامت کننده و خشم نماینده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعاتب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
از پی همدیگر دونده و از پس دونده. (غیاث) (آنندراج). در پی و متوالی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پی در پی، از همه عقب تر و آخرتر. (ناظم الاطباء).
- متعاقب هم، ازپس هم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
با هم بداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مر همدیگر را دانا کرده. (ناظم الاطباء) ، دانای همه چیز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعالم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
یکی از نامهای خدای تعالی. (تاج العروس ج 10 ص 253)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بلند شونده. اسم فاعل از تعالی که به کسر لام است باب تفاعل از ناقص، مأخوذ از علو. (غیاث) (آنندراج) :
ذات تو به اوصاف محاسن متحلی است
وز جملۀ اوصاف مساوی متعالی است.
سوزنی.
نظر همت این پادشاه عالی نسب متعالی حسب... اگر سایه بر ذرۀ خاک افکند آن ذره بر خورشید نور گسترد. (سندبادنامه ص 344). قدر او از عدوای اقبال و دولت او متعالی شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 284). والی آن بقعه در کفر و کنود غالی است و به نخوت طغیان و عنود متعالی و مستحق است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 354). حضرت عالی منزلت ممالک مدار، متعالی منقبت. (حبیب السیر) ، بزرگوار. (دهار) (السامی فی الاسامی). و رجوع به تعالی و متعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
مشغول به طعنه و ملامت و سرزنش یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
مظفر و فیروز در تعاقب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تغالب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ کِ / کَ)
خرمابن که بسیار خوشه گردد. (آنندراج). نعت است از تعثکل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ کِ لَ / کَ لَ)
بسیارخوشه. یقال: عذق متعثکل و نخله متعثکله و کذلک عذق متعثکل و نخله متعثکله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْ طِ لَ)
زن بی پیرایه و بی زینت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
جنگ و بدی کننده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشمناک و غضبناک بر یکدیگر. (ناظم الاطباء). رجوع به تکالب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَ لِ)
مرد سبک جامه، پنهان رونده، بر پهلو خفته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تذعلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استعلاب. گوشت برگردیده بوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استعلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ لَ)
شیخ معثلب، پیر پشت دو تا کرده از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نؤی معثلب، گو گرداگرد خرگاه که کنار آن فرودریده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گودال اطراف خیمه که خراب شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ لِ)
امر معثلب، کار نااستوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کار ناپیدا و نااستوار و بی ثبات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمثله
تصویر متمثله
مونث متمثل جمع متمثلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
از پی آمده، عقب، دنباله
فرهنگ لغت هوشیار
متعال در فارسی: والا برین اپر گر بالستیک برزشمند بر شونده بلند شونده، بلند رفیع. یا حکمت متعالی. مابعدالطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
((مُ تَ قِ))
از پی هم آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
((مُ تَ))
رفیع، بلندپایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعلق
تصویر متعلق
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعجب
تصویر متعجب
شگفت زده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
ستیهنده، خشک سر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
برین، فرایاز، والا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
به دنبال، در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعال
تصویر متعال
والا
فرهنگ واژه فارسی سره
دنبال، دنباله، عقب، درپی، درتعقیب، پیرو، پشت سرهم، پی درپی، متوالی، به دنبال هم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلند، عالی، متعال، والا، رفیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد