جدول جو
جدول جو

معنی متعاوک - جستجوی لغت در جدول جو

متعاوک
(مُ تَ وِ)
با هم کارزار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاوک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعادل
تصویر متعادل
برابر، ترازمند، ویژگی کسی یا چیزی که حالت طبیعی دارد، بدون افراط وتفریط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
یار و مددکار یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
آنچه به هم مربوط است، شبکه شبکه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وِ)
دست به دست گردانندۀ چیزی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بنوبت گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
با هم کارزار کردن و کشش نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقتتال. کارزار کردن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
مالندۀ گوش، و گوشمال دهنده، خراشیده و محو و مندرس کننده. و رجوع به ’عر’’ شود، حاجت روائی کننده و کامیاب شونده. (آنندراج) (غیاث) ، کارزارکننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، انبوه شونده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
گروهان بر یکدیگر برگردندۀ در جنگ و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میل کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
پذیرندۀ عوض و بدل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
شتران لاغر که از ناتوانانی بچسبند در رفتن، و بدرونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستوران بهم چسبیدۀ جنبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
یکدیگر یاری کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هم عهد در معاونت و یاری یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
خود پزشک آنکه خود را معالجه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطاول
تصویر متطاول
گردن دراز، تکبر نماینده مغرور، غارتگر و چپاول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
برابر، هم وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادی
تصویر متعادی
همجنگ دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاوج
تصویر متزاوج
متشابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاور
تصویر متزاور
همدیگر را زیارت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساوی
تصویر متساوی
با هم برابر شونده، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
در هم در هم آمیخته مختلط، متشبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشارک
تصویر متشارک
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداول
تصویر متداول
رایج، و معمول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوم
تصویر متداوم
کسی که لازم گیرد وپایدار ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چشم پوشنده و اغماض کننده و به معنی تجاوز کننده، تعدی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاور
تصویر متجاور
همسایگی کننده با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاور
تصویر متحاور
هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبارک
تصویر متبارک
آفریکان اناهید پاک منزه (خاص خدا)
فرهنگ لغت هوشیار
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
همیاور یاری کننده یکدیگر مددکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعارک
تصویر متعارک
گوشمال دهنده، خراشیده، کامیاب، کارزار کننده، انبوه شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاوک
تصویر تعاوک
کارزار با یکدیگر جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطاوع
تصویر متطاوع
فرمانبردار، سر به زیر فروتن مطیع فرمانبردار، فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
((مُ تَ وِ))
یاری کننده و مددکار یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چنگ انداز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متداول
تصویر متداول
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
ترازمند
فرهنگ واژه فارسی سره