جدول جو
جدول جو

معنی متعالی - جستجوی لغت در جدول جو

متعالی
بلند پایه، بلند و رفیع
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
فرهنگ فارسی عمید
متعالی
(مُ تَ)
بلند شونده. اسم فاعل از تعالی که به کسر لام است باب تفاعل از ناقص، مأخوذ از علو. (غیاث) (آنندراج) :
ذات تو به اوصاف محاسن متحلی است
وز جملۀ اوصاف مساوی متعالی است.
سوزنی.
نظر همت این پادشاه عالی نسب متعالی حسب... اگر سایه بر ذرۀ خاک افکند آن ذره بر خورشید نور گسترد. (سندبادنامه ص 344). قدر او از عدوای اقبال و دولت او متعالی شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 284). والی آن بقعه در کفر و کنود غالی است و به نخوت طغیان و عنود متعالی و مستحق است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 354). حضرت عالی منزلت ممالک مدار، متعالی منقبت. (حبیب السیر) ، بزرگوار. (دهار) (السامی فی الاسامی). و رجوع به تعالی و متعال شود
لغت نامه دهخدا
متعالی
(مُ تَ)
یکی از نامهای خدای تعالی. (تاج العروس ج 10 ص 253)
لغت نامه دهخدا
متعالی
متعال در فارسی: والا برین اپر گر بالستیک برزشمند بر شونده بلند شونده، بلند رفیع. یا حکمت متعالی. مابعدالطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
متعالی
((مُ تَ))
رفیع، بلندپایه
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
فرهنگ فارسی معین
متعالی
برین، فرایاز، والا
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
فرهنگ واژه فارسی سره
متعالی
بلند، عالی، متعال، والا، رفیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلالی
تصویر متلالی
روشن. درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی شونده، متصل، مسلسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادی
تصویر متعادی
همجنگ دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطی
تصویر متعاطی
به دست گیرنده گیرنده بدست گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعامی
تصویر متعامی
کور نما کور دروغین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
در پی آیند در پی یکدیگر شونده
فرهنگ لغت هوشیار
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلالی
تصویر متلالی
((مُ تَ لَ))
درخشان، تابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
((مُ تَ))
در پی یکدیگر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
((مُ تَ))
پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاطی
تصویر متعاطی
((مُ تَ))
به دست گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
Consecutive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
consécutif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
consecutivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
aufeinanderfolgend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
kolejny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
последовательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
послідовний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
opeenvolgend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
consecutivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
consecutivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
क्रमागत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
পরপর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
berurutan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
ardışık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی